سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

از تو نازنین رنج..

من هیچ چیز ننویسم خوش‌ترم. من هیچ کار نکنم، هیچ راه نروم، آسوده‌ترم، خندان‌ترم، بی‌غم‌ترم، شادان‌ترم. لیکن می‌نویسم، می‌کنم، می‌روم، می‌کشم از رنج‌ها سهم شایسته‌ی خویش، می‌نوشم از دردها سهم بایسته‌ی خویش، و این چنین بر مدار تقدیر حقیقی خویش، در عمق رنج و غم و تلخی، آسوده و خندان و بی غمم.


گذشته در کف دست راست و آینده در کف دست چپ، هر دو چنان می‌بینم که حال می‌بینم. هیچ دو دیگر نمی‌خواهم ببینم، چنان که از حال هم گریزانم. هر دو دست بر هم می‌زنم و از هرچه رویا برمی‌خیزم.


از هر چه بشود برخاست، باری از رنج نمی‌شود. پس این رنج چنان به جان می‌پذیرم، چونان معشوقه‌ای، تلخ دیرگزیده و دیریافته، چون اینی که هست و همچنان به جان نمی‌دارم، چنان به جان می‌پذیرم که با جان یکی گردد و از جان چون آسمانی نو به سحر برخیزد.


از هر چه بشود برخاست
باری از رنج
از تو نازنین رنج 
نمی‎شود.


حلمی | هنر و معنویت

از تو نازنین رنج.. | هنر و معنویت | حلمی

۰

چنین رنجی که هستی می‌زاید

چنین رنجی که هستی می‌زاید. عبوری خاموش از ناکجا به میانه‌ی جان که هزار رگ می‌درد و هزار رگ می‌زاید. چنین زایشی از نیستی، آنگاه که خود را به تمامی بدان واداده‌ای و حقیقت هر دم از تو هزار شکل نو می‌زاید.


ای فرزند حقیقت! ای فرزند خدا! این پیوند دیرینه به یاد آر و خود را به تمامی به دستان طرب‌آلوده‌ی عشق وابگذار. بگذار این آلودگی تو را از تو بپالاید و خلاص کند. خود را به عشق بیالای، به حقیقت و به تقدیر محتوم خویش، که از خدا برنشسته و جز به خدا برنمی‌خیزاند.


حلمی | هنر و معنویت

چنین رنجی، هنر تسلیم | هنر و معنویت | حلمی

۰

ای بس عجب که خامان از عشق دم‌زنانند

ای بس عجب که خامان از عشق دم‌زنانند
ترسندگان ز حقّت در صورتت دوانند


بی هیچ نای رفتن از وصل لاف دارند
از تیرها گریزان در حسرت کمانند


از خطّ زنده فارغ، با آنچه رفته عاشق
بن‌بست خودپرستی در کوچه‌ی گمانند


این گونه سالکانی از موسقی گسسته
در خویش تار بسته، خود گفته خود بخوانند


ای خام! راه دور است، برخیز و جاده فرسا
صد پخته از تو خوش‌تر خونیده می‌کشانند


از مرگ باک داری، تو خوی خاک داری
تو عاشقان ندیدی خون رزان چشانند


ما تک به خویش خوانیم، این جمع‌ها ندانیم
این خشک‌ها نگه کن در وقت چون شکانند


گه سبز و گه بنفشی گه زرد و گه عنابی
هرگز منافقان را دیدی که چون درانند؟ 


ای صد عجب که مستان در رنج می‌ستیزند
این شوی و موی‌داران در وهم صلح جانند


وقت سحر جهانم پاشید و عشق فرمود
حلمی بیا که پیران راه صواب دانند

ای بس عجب که خامان از عشق دم‌زنانند | غزلیات حلمی

۰

طغیان روح، رنج تطهیر

آگاهی انسانی بسیار به کندی، به سختی و با مقاومت بسیار و با پرداخت هزینه‌های گزاف یاد می‌گیرد. چرا که نمی‌خواهد باور کند بالای او چیزی هست و چرا که او جز خود به چیزی باور ندارد، پس زندگی او را مچاله می‌کند و به دور می‌اندازد. در هنگام آسایش و ناز همه دهان گشاد دارند و در هنگامه‌ی توفان‌ها و مشقّات، ایشان که بنای آگاهی و هستی خود را با معنویت، هنر و با جان زندگی محکم نکرده‌اند و تنها با جسم زندگی نرد باخته‌اند بسان کلکی نحیف در امواج متلاطم هستی بلعیده می‌شوند.


آگاهی انسانی یک آگاهی ارتجاعی، متحجّر و عقب‌افتاده است و روح برای رهایی از این زندان تاریک و چرکین انسانی باید روشهای خلّاقیت را جستجو کند و زندگی خود را وقف موسیقی، هنرهای خلّاق و یا کلام حقیقی کند. ارواح مشفق برای خلاصی از انسان، و برای خدمت به انسان و جوامع انسانی خویش، خود را وقف انواع هنرها و روشهای معنوی می‌کنند. معنوی یعنی آنچه خلّاق است، بی محاباست، و سبکهای متحجّر و قالب‌بندی‌ شده، پر نقش و نگار و مینیاتوری، سنتّی، درونگرایانه و گوشه‌گیرانه، و روزمرده ی انسانی را به چالش می‌کشد، فرو‌ می‌ریزاند، پاره‌پاره می‌کند، آتش می‌زند و به باد می‌دهد. فرد معنوی، روحیه‌ای یاغی و انقلابی دارد و هنرمندان حقیقی چنین‌اند. فرد معنوی، هنرمند خلّاق روشهای زندگی‌ست. 


طغیان روح در ظرف آگاهی انسانی، سبب رنجها و مشقّات می شود، امّا این‌ها رنج‌های تطهیر و ارتقا هستند و از رنج‌های پوچ طلبها و امیال انسانی که سرآخر چیزی جز نکبت و خسارت بی‌معنا به جا نمی‌گذارند، هزاران هزار مرتبه، بی‌نهایت بار، ارزشمندترند. روح باید رنج تطهیر را بجوید، این رنج در شکافهای کوه آگاهیِ در حال ریزش او، آتش و موسیقی جاری می‌کند و در نهایت او را آزاد می‌سازد و پیرامون او را نیز غرقه در امواج برکت و وجد الهی می‌کند.


حلمی |‌ کتاب لامکان

طغیان روح، رنج تطهیر | کتاب لامکان

۰

در آغوش رنج؛ تا زیبایی

فاصله ی هر روح تا زیبایی به اندازه ی فاصله ی او تا رنج است. رنج، نه رنج پوچ به دست آوردنهای بشری، بلکه رنج از دست دادن و سبکبار شدن، رنجِ وا شدن و از خفتگی و نهفتگی بالا شدن؛ همچون یک گل با لمس نخستین تیغه ی آفتاب. 


رنج ها و گنج ها،‌ هماره،‌ تا ابد. آنکس که شعفِ پنهانِ جوشنده در رگ و ریشه ی زندگی را نمی شناسد، و آنکس که تپش هر روزه ی عدالت را در سینه ی زندگی نمی شنود، باید رنج را همچون معشوقه ای بجوید و خود را بی هیچ سخنی تسلیمش کند. 


رنج ها و گنج ها
هماره
تا ابد.


حلمی | کتاب لامکان

رنج ها و گنج ها | کتاب لامکان

موزیک ویدیو: "مدینا" از جاه خلیب

۰

رنج و تنعّم

رنج نه تنها سیرت، 
که صورت را هم زیبا می سازد.    
تنعّم نه تنها سیرت،   
که صورت را هم زشت می سازد.

حلمی

رنج و تنعم |‌ کتاب لامکان

موسیقی:‌ Kayhan Kalhor and Brooklyn Rider - Ascending Bird

۰

از نان شب واجب تری

آه، رنج می شکفد و ترانه سر می دهد
آه رنج، تو بر جانهای عاشق از نان شب واجب تری.


چه جنگ خونبار است از آن لحظه که من بگویم و تو بشنوی
چه راههای تاریک است که من به پنهانی بر تیغ ها می نوردم
تا تو در بیرون آسوده باشی. 


آه چه دشنام ها که تو را می دهم ای عقل
و تو را که سربار و پروار عقلی،
و تو نخواهی دانست این از گنج ارزشمندتر است.


آه، عشق می گوید و تو نخواهی دانست
آه عشق، تو بر جانهای خوندیده دایه ای. 


چه سوزهاست که از میان سینه شعله می کشد
لب خندان و چشمان خندان و گونه ها شکفته
چه آتشهاست که چنین ما را از درون گرم داشته!


آه، سکوت سخن می گوید و کس نمی شنود
مگر آن گوش که از درون گشوده باشد.


آه رنج، در تو قد بالا باید کشید
و تو را باید جست به گاه نایابی
و چون گوهر شب تاب بر تاج سر باید نشاند
و با تو از آسمانها بالاتر باید پرید.


تو گوهر دلی ای رنج
و تو ای دل، پیر رنجی
وصلتان چه فرخنده!


حلمی | کتاب لامکان


موسیقی: TARABBAND - Hanna El Sikran

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان