سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

خوشم از آنکه موج جان بخیزد

خوشم از آنکه موج جان بخیزد
خوشم کشتی دلِ توفان بخیزد


خوشم از مردن و از تازه جستن
خوشم با درد تا درمان بخیزد


مرو ناخوش ز پیشم ای دل خون
بتپ تلخیده تا قندان بخیزد


غریبی پیش گوشم دوش می‌گفت
هر آیینه که شب رقصان بخیزد


سحر روح دگر از تخت جستم
چنان اینی که فردا آن بخیزد


بگفتی راه و گفتم راه این است
تو ویران گشتی و ویران بخیزد


بهُش حلمی که این ره خواب‌گیر است
هر آنی لشکر عصیان بخیزد

خوشم از آنکه موج جان بخیزد | غزلیات حلمی

Loga Ramin Torkian and Azam Ali - Feathers of Fire

۰

خلّاق تنها خلّاق را به خود می‌پذیرد

خداوند ذات خلّاق است، و خلّاق تنها خلّاق را به خود می‌پذیرد. معنویت به تنهایی به یک گوشه‌‌ نشستن و ذکر گفتن نیست، بلکه از خود بیرون رفتن، دیدن، شنیدن، آموختن و به کار بستن است؛ آموختن شیوه‌های خلّاق، هر بار زاویه‌ی نگاه را تغییر دادن، بالاتر بردن و دوباره به همه چیز از نو نگریستن است، رنج سخت جرأت کردن و آموختن را به جان پذیرفتن، هر بار زایمان دردناک آگاهی را به جان خریدن. در آن راه که دردی نیست، رشدی نیست، مردی نیست. 


پیراهن پاره کردن، هر بار و هر بار، و آموختن و آموختن، به تکرار و تکرار. از فکر و ذکر چیزی نو درآوردن و به جهان عرضه کردن. دستان دعا را پایین آوردن و دستان بخشنده را در جای خود کاشتن! سفر روح بیرون رفتن است، آزمودن و خطا کردن است، و به کار بستن راههای نوست. 


عارف، عابد نیست، بلکه رهروی خلّاق زندگی‌ست، و راه عشق نه راه زهد و عبادت، که راه هنر است، هنر عشق را دریافتن و به روشهای نو به جهان عرضه کردن.


حلمی | هنر و معنویت

راه عشق؛ زایمان دردناک آگاهی | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Estas Tonne -  Between Fire & Water

۰

مبارک باد این شکست!

پیروزی بزرگ آن است که شکست بزرگ به همراه آورد. آه ای شکست بزرگ! ای فروریختن! آه ای زوال! بیا و ما را فروتنی بیاموز. ما را آفتاب بیاموز و سکرات ظلمت به پایان بر. 


آنچه می‌آموزاند شکست‌هاست،
آنچه برمی‌خیزاند افتادن‌هاست،
بس مبارک باد این شکستن و این افتادن! 


حلمی | هنر و معنویت

مبارک باد این شکست! | هنر و معنویت |‌ حلمی

موسیقی:‌ Sayat Nova - Tamam Ashkhar

۰

از لامکان صفحه می‌خوانم

من از متن نمی‌گویم، از بطن می‌گویم. سخن از دل است، از گِل نیست. من دم دل می‌زنم، زین سبب است پیرامونم خلوت است. جلوه‌ی پایین کشته‌ام تا جلوه‌ی بالا گیرم. از روز رو گرفته‌ام تا در شب بدرخشم. تصویر نمی‌دانم، از نور قرن‌هاست جان برده‌ام. تنها صدا می‌دانم، تنها صدا می‌رانم. 


من شعر نمی‌دانم،
از لامکان صفحه می‌خوانم.


حلمی | هنر و معنویت

از لامکان صفحه می‌خوانم | هنر و معنویت | حلمی

۰

آب از سر بشد و کار به قرآن نشود

حال سوزان من و عشق به پایان نشود
آب از سر بشد و کار به قرآن نشود


گله‌ام کشت که با خلق چرا قصّه کنی
خاطر عشق که فرخنده به میدان نشود


عقل جادو‌زده‌ی حیله‌گر حلقه‌فروش
دید جان من و فهمید پریشان نشود


رحمت خاص تو جز مرهم مجروحان نیست
ورنه با هر گده‌ای صحبت جانان نشود


رمز گفتیم و کسی قفل سخن را نگشود
گرچه از سوختگان راز تو پنهان نشود


چند روزی که به جاروکشی معبد زرّین تو رفت
کس ندیدم ز نوازشگری مهر تو گریان نشود


دل دیوانه که از صد خم معراج گذشت
دگر آن کودک پیش از دم طوفان نشود


حکم عشّاق قصاص است و قصاص است و قصاص
جان چو صد بار ز تن در نرود جان نشود


شغل ما خوابروان عقل گمانی نبرد
تا که چون حلمی از این سلسله جنبان نشود

حال سوزان من و عشق به پایان نشود | غزلیات حلمی

۰

درد، دروازه‌ی درک؛‌ سلام ای زندگی

به درد خوش آمدی، به دروازه‌ی درک. خداحافظ ای کودکی و خوش‌باشی! خداحافظ ای نمی‌آموزم و می‌ترسم از آموختن! خداحافظ ای ترس از زیستن! خداحافظ ای ترس از گناه، ترس از کارما و ترس از هر چه که بین من و زیستن حجاب است! خداحافظ ای ترس از آمیختن، ترس از زندگی! خداحافظ ای محبّت دروغین، ای نمایش رحم! 


خداحافظ ای صوفی درون، و سلام بر تو ای سالک امواج مهیب زندگی! خداحافظ ای تصاویر و عکس‌ها و ای جلوه‌های من خواب‌مانده! سلام ای واقعیت زنده! سلام ای حقیقت رخشنده در پیچ و تاب روزهای شگرف و شبهای طولانی سخت! سلام ای خاموشی رشید قدکشیده به بی‌نهایت!


خداحافظ ای احساس‌های خوب و آنی، ای رهگذران عواطف خام! خداحافظ ای جعل با جلوه های رنگارنگت و استادان دروغین شیرین‌گویت! خداحافظ ای سروشان خوابهای کودکی! خداحافظ ای شیرین‌خفتگی‌ها و ای بوسه‌های نوپایی به صورت عشق! خداحافظ ای وصل‌های شیرین وهم! سلام ای استادان حق! سلام ای کندن، رفتن و نو شدن! سلام ای عرق‌ریزان روح و سلام ای فصل راستین رشد و روشنی. سلام ای زندگی!
  
به درد خوش آمدی،
به دروازه‌ی درک.


حلمی | هنر و معنویت

درد، دروازه‌ی درک؛ سلام ای زندگی |‌ هنر و معنویت |‌ حلمی

۰

تو فاضلی و بخت بلندی داری

بر گرده‌ی نور آسمانی دارم
در رایحه‌ی صوت جهانی دارم
تو فاضلی و بخت بلندی داری
من عاشقم و جانی و آنی دارم

حلمی

بر گرده‌ی نور آسمانی دارم | رباعیات حلمی

موسیقی: Katil - Kuzim

۰

خروش خاموشی؛ دیری نمی‌پاید

مردمان آهسته‌آهسته به خواب می‌روند و شب آهسته‌آهسته روشن می‌شود. خاموشان آرام‌آرام حجره‌های خلوت و کار ترک می‌کنند و از راهروهای رخشان می‌گذرند و در کوچه‌های باریک شهر و در میادین نادیدنی به دیدار می‌رسند. خاموشان با مشعل‌های خرد و بیداری در دست، به رقص برمی‌خیزند. خورشیدان روز و مشعل‌داران شب، تا چرخ بچرخد و بشر نو شود.


جامها بالا می‌رود و خون طرب به جوش می‌آید، ظلمت پیراهن می‌درد و دیوان و آمال شوم و سرابهای فکر، به سردابها و سراچه‌های تلخ دوزخ روانه می‌گردند تا در آتش خدا از خویش پاک شوند.


خروش خاموشی‌ست،
و آنچه بر صحنه‌ است دیری نمی‌پاید.


حلمی | هنر و معنویت

خروش خاموشی؛ دیری نمی‌پاید | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی:‌ Warsaw Village Band - To You Kasiunia

۰

ساقی‌شدن بیاموز

تنها آن زمانی که چیزی تبدیل به هنر می‌شود ارزش زندگی می‌یابد. تنها آن زمان که صوت درون شنوایی می‌شنود و می‌نویسد و می‌نوازد و به بیرون از خود جاری می‌کند، صوت صوت است. تنها آن موقع که بینایی می‌بیند و به بوم می‌کشد و به تپش جان خویش به جهان هدیه می‌کند نور نور است. 


تنها سالک خلّاق است که لیاقت نام سالکی دارد، وگرنه این همه بسیاران حرف و حدیثی در همه سو ریخته، و جز ادعا و نخوت هیچ نیستند. 


دانش را بگذار دم کوزه، تو برو سر به درون کوزه کش و آب حیات بهر خلق پیاله کش و ساقی باش. تو برو ساقی‌شدن و مست‌کردن بیاموز، ورنه همه کس که دانش مستی می‌داند.


تو برو رنج هستی بیاموز.


حلمی | هنر و معنویت

ساقی شدن بیاموز |‌ هنر و معنویت | حلمی

۰

در کار خدا بیا سراپا خوش باش

در کار خدا بیا سراپا خوش باش
ای یار خدا همیشه هر جا خوش باش
در کشور دل ز خواب هیچی برخیز
دیوانه‌ی روح باش و با ما خوش باش

حلمی

در کار خدا بیا سراپا خوش باش | رباعیات حلمی

۰

بگشای پر! بالنده شو!

بگشای پر! بالنده شو!
پرّنده شو! بارنده شو!


عقل هراس‌آلود را
از خویش وا کن، زنده شو!


امروز روز تازه‌ایست
بگشای جانت، خنده شو!


جوینده بودی قرنها
امروز را یابنده شو!


امروز را بیدار باش
بر خفته‌ها تازنده شو!


از خوابهایت یاد آر
اندوهها را رنده شو!


طرح نویی اندیشه کن
بر تازه‌ها یک‌دنده شو!


از چرخ‌خواری دست کش
حلمی! خداخوارنده شو!

بگشای پر! بالنده شو! | غزلیات حلمی

۰

مگر که قلب از تپیدن بایستد..

مگر که قلب از تپیدن بایستد که زیبایی‌ات نبیند. مگر آسمان فرو ریزد و طومار زمین و زمان در هم پیچیده شود، که چشم شکوه مرتفع به خاک‌افتاده‌ات را نبیند و قلب از عمق تواضع سربه‌فلک‌کشیده‌ی جانت دیوانه نشود.


زمین هیچ و زمان هیچ، عوالم همه در کف دست، همه هیچ، همه باد! تو لیکن ای بادشاه، تو همه! تنها تو، تنها برای تو، بر زخم‌ها می‌توان مرهم نهاد و بر جوی‌های روان خون فرداروز شهرهای زیبا بنا کرد. دردها می‌گذرند و اشک‌ها و لبخندها، امّا تو نمی‌گذری، ای در گذر مانا! چرا که تو جانی، جهانی، اشکی، خونی، خنده‌ای، و فتحی بر دروازه‌ی هر شکست سهمگیر، و میلاد نویی، و برکتی بر هر جان که می‌بخشد و جز هیچ نمی‌ستاند. 


مگر که قلب از تپیدن بایستد،
که پس از آن نیز خواهد دید!


حلمی | هنر و معنویت

زیبا؛ تواضع سربه‌فلک‌کشیده | هنر و معنویت | حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان