از آن شب تا بدین شب، گویی از ابدیتی تا ابدیتی. از آن قاره تا بدین قاره، پنداری از کوچهای به کوچهای. از آن دست تا بدین دست، از آسمانی تا آسمانی.
موسیقی: Anilah - Warrior
از آن شب تا بدین شب، گویی از ابدیتی تا ابدیتی. از آن قاره تا بدین قاره، پنداری از کوچهای به کوچهای. از آن دست تا بدین دست، از آسمانی تا آسمانی.
موسیقی: Anilah - Warrior
این خلقت انقضاگرفته
در خویش خزیده جاگرفته
حکمش همه حکم عقل مادون
مأمون عبای لاگرفته
آمد به میان و عشق پا چید
از خلق خراب ناگرفته
در گوشهخوشان به هیچ مستند
در این شب اژدهاگرفته
فردا سحری که عشق تابد
مائیم و دم نواگرفته
درویش نوالهی نهان زد
تا شد شه ناکجاگرفته
حلمی سفر پیاله نو شد
ها کن دهن هجاگرفته
موسیقی: Irfan – More Ta Nali
آمد به میان به جان آتش
افروخته شد روان آتش
یک جلوه ز دلبری چو بنمود
من بودم و امتحان آتش
هنگامهی وصل چون بر آمد
نابود شدم به سان آتش
زان چشم سیاه شعلهافکن
دل سوخته شد به خوان آتش
در روح چو خرقه باز کردم
آن خرقه شد آسمان آتش
ای چنگنواز خامهافروز
مهمان کنام آن لسان آتش
رویای تو پخته شد سحرگاه
من ماندم و آن نشان آتش
گفتم چه سزای عاشقی بود
این قصّهی دلسِتان آتش؟
گفتا سر عاشقان ندیدی
آویخته از دهان آتش؟
خاموش شو و زبان مرنجان
تا ره بردت عنان آتش
حلمی ز میانه رخت بربست
آموخته شد زبان آتش
موسیقی: Nils Frahm - More
سایهی عشق تو بر عالم فتاد
چون شعف کو در سپاه غم فتاد
ای شعف جان سپاه غم بگیر
وین چنین جوری که در آدم فتاد
دگر خاموش، وقت آفتاب است
زمان رقص و غوغای رباب است
سخن کوتاه باید، راه دور است
دگر بیدار باید، وقت خواب است
موسیقی: Deuter - Temple of Silence
غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقشپرست
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجاز
حق به برکت بدهد بادهاش از ساغر هست
سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمی
آن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست
دل میالای به شرّ و برو زان چشمهی پاک
جرعهها نوش کن و گوش کن آواز الست
خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردت
جان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست
دیدمت خسته و نالان به دلی خوابزده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکدهها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
به میان حلمی دیوانه چو از هوش بشد
خنده زد ساقی و فرمود که این گونه خوشست
ما صبح سر از خمار بالا داریم
در نام تو پیمانهی دریا داریم
چون در شب تاریک سفرها کردیم
در وقت سحر بسی خبرها داریم
حلمی
دلم را حدّ اعلای جنون باد!
جهانم را فزون از این قشون باد!
نسیم سرخ آزادی وزان گشت
که یعنی جان به وصل نیلگون باد
تو به فردوست رو ما را واگذار
من به دوزخ میروم دیدار یار
بندهی دیروز و فردایی و ما
سالک این حال ناب مشکبار
فرش عقلت گر چه پر نقش است لیک
عاقبت دارت زند نقش و نگار
عقل را با عدل چون آمیختی
آنچه در دست است جامی زهربار
جام تو نوش تو بر خلقش مزن
ظلمت خویشت مکن بر کس نثار
کودکی و زاری و پیچیدگی
سادگی و پیری و مستی و کار
چوبک امر تو بر آتش زدم
دوش در معراج سرخ بیقرار
گفت حلمی ساده کن این کار را
ساده کردم در شبی این کار و بار
مهوشی یکدانهای، بیهوشْ ما
در جهان افسانهای، خاموشْ ما
جام تو در دست ما، سرمستْ تو
صاحب خمخانهای، در جوشْ ما
ای دل غمخورده با من شو درون
تا بیاموزم تو را فنّ جنون
دست تو گیرم بیاندازم به خُم
برکشم از تو شرابی خونِ خون
موسیقی: Lerr - Wakening
یک سیهدل ادّعای حق دارد
در خفایی جفای حق دارد
در برون به ریش و دوش عبا
زاری و های وای حق دارد
زهد خود پیش خلق میزارد
جرم خود در لوای حق دارد
نفس او چون شریک شیطان است
خلق را ساده جای حق دارد
خاصه باید ز سگ بیاموزد
جغد هم خوش وفای حق دارد
روح اهرمن به شکل انسان است
هر خری که نمای حق دارد
سربهتوی و عام و بینام است
هر که او نینوای حق دارد
حلمیا شب به کوی باده بیا
ساغری اختفای حق دارد
موسیقی: Imen Mehrzi - Mahboubi