کودکان پُربهانه نگر، مرغکان دام و دانه نگر
واعظان حجب و حیای در صف خرابخانه نگر
دختری به شیخ میخندد، یک شبح به خویش میبازد
بهجتی طلسم میریزد، شام عارفانه نگر!
من شبی به خواب میدیدم این همه که خار چشمان است
من شبی خراب میدیدم، تو کنون خوشانه نگر
آسمان ستاره میبارد، جان من خراج بگذارد
ای زمین که خوب خاموشی امشب این سمانه نگر
از عمامه جهل میپاشد، از عبا فتن سرازیر است
الّهت به جبن میخواندی، اهرمن به خانه نگر
ای دل از خروش رحمانی بر تو این خرابه رقصانی
زلفک خیال میبند و آن جهان روانه نگر
کاوهات ز خویش میخیزد، نامهی ضحاک میپیچد
حلمیا به ساعت جام چرخش زمانه نگر