سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

خواب چه مانده‌ای دلا؟

خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!
مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها
 
خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خود
تکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا
 
بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نم
چرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه‌ها بر آ
 
تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زر
سکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را
 
تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور دد
عشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا
 
بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام تو
ز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا
 
تو آسمان روشنت بخوان به حشمت نهان
قدم کشان و تیغ کش به این چراگه چرا
 
غزل‌فشان، ترانه‌خوان برو به جان و دیدگان
سلام کن به خستگان، به جام‌های در خفا
 
ببین که عاشقان من به خون خویش خفته‌اند
به عشق‌های نا‌به‌ره، به رحم‌های نا‌به‌جا
  
تو سهل گیر و کارها به جام باده وارهان
سکوت صخره‌ای شکن، بخوان ترانه حلمیا

خواب چه مانده‌ای دلا؟ | غزلیات حلمی

۰

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی
مست است و خراباتی این روح سماواتی
 
از مغرب پیمانه جان را خبری آمد
آن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی
 
دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجند
گفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی
 
بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جان
پاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی
 
بنگر همه در خوابند، بی آینه می‌تابند
خواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی
 
گفتا علف هرزند، یک سایه نمی‌ارزند
امّا دم حق باشد این سایه‌ی سقراطی
 
گفتم همه اسرارت بفروخته‌اند اینان
منگند و پریشانند این ملّت قرقاطی
 
گفتا که نه اسراری در خور بگویم‌شان
اینان همه دلشادند با خواب و عباداتی
 
آیند و روند اینان چون خانه‌ی بی‌بنیان
ریزند به تردیدی عمران خراباتی
 
برخاست دو جام آورد، آن حرف تمام آورد
من مست شدم آخر زین حرف نهایاتی:
  
حلمی نهان‌پیما! دنیا به چه می‌ارزد؟
ما را نه غم عالم، نی شادی امواتی

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی | غزلیات حلمی

موسیقی: James Newton Howard - Solomon Vandy

۰

آه چه زیباست عشق..

آه چه زیباست عشق، آتش بالاست عشق
مزّه کنم بر زبان، به چه مربّاست عشق


خشک بسوزد در او مشک برآرد ز خویش
با تو بگوید سخن چون که همین‌جاست عشق


این کپک عقل چیست، ککّ و مک عقل چیست
بیم و شک عقل چیست، گفت که بی‌جاست عشق


با همه سر بر زند، گرچه نهان ز آدم است
سر کشد و سر زند، وه که چه غوغاست عشق


لشکر او غرب و شرق، شعبده‌ی صوت و برق
هر دم و در هر میان بر همه پیداست عشق


حلمی از این راه شد، خاک بُد و ماه شد
بنده بُد و شاه شد، وه چه شکیباست عشق

آه چه زیباست عشق، آتش بالاست عشق | غزلیات حلمی

۰

سحر به گوش دل رسید نوای طبل آسمان

سحر به گوش دل رسید نوای طبل آسمان
فرشتگان به گرد و من پریده از غلاف جان


پگاه جنگ و خون و آه که بود مژده‌ای به راه
همه به گوشه‌ای و مه به قلب خاور میان


چو گردباد دود و مه خزید سوی جان من
به سان دود و مه شدم سوی شما روان روان


"جهان آخرت منم، زمین و ازمنت منم"
چنین بگفت و پر کشید جناب مطلق جهان


حضور عشق بود و بس که در میان جان گذشت
وگرنه جان چه هست جز عبور نادم زمان


گمان مبر چو آدمی عزیز و فخر عالمی
بسی سگان کوچه‌گرد به ساحت فرشتگان


چه واصلان هفت خط، چه خادمان روح‌تاز
که ناگهان به در شدند ز پنج پرده‌ی نهان


کجاست حلمیا قرار در این حدود هستپار
فرار بر قرار باد به عزم وصل نیستان

سحر به گوش دل رسید نوای طبل آسمان | غزلیات حلمی

۰

تو بخوانی حرف و ما پنهان دل

تو بخوانی حرف و ما پنهان دل
تو برونی، ما درون جان دل


زین درون عالم به مشت عاشق است
زان برون مشتی کف از توفان دل


آن برون مرگ و سراب و انقلاب
این درون مستی بی‌پایان دل


شک اگر خیزد برون ویرانی است
شکّ حق لیکن شراب و نان دل


شک کند عاشق به انسان نی به حق
این چنین شکّی بروبد خوان دل


این قساوت‌ها که زاهد می‌کند
از دم عقل است نی فرمان دل


دل بگوید موسقی و نور و وجد
خلق را رقصان کند قرآن دل


عابدان فرمانبر اهریمن‌اند
عاشقان ساقی خوش‌پیمان دل


حلمی از آن آفتاب خوش نمود
پرتویی از گوهر تابان دل

تو بخوانی حرف و ما پنهان دل | غزلیات حلمی

موسیقی: Emancipator - Natual Cause

۰

خرابات است این، مرگ است هر دم

الا ای جان بی‌بنیان شب‌خیز
بیا زین راه سرد وحشت‌انگیز
 
اگر مرد رهی با من یکی باش
که می‌سوزاندت این آتش تیز
 
اگر از بند عقل و وهم رستی
چو مُردی هم به راه خانه‌ای نیز
 
خرابات است این، مرگ است هر دم
جهان را وارهان، با خویش بستیز
 
تو را دیشب به جان سرخ دیدم
بسوزان جامه‌ها، از خویش برخیز
 
میان روح‌ها آخر چه باشد
رفاقت‌های خرد و خشک و ناچیز
 
به خود بشکن همه بت‌های هستی
سپس باز آ برهنه، خسته و ریز
  
سخن‌های دل از پیمانه گفتی
ز بزم عاشقان حلمی مپرهیز

الا ای جان بی‌بنیان شب‌خیز | غزلیات حلمی

۰

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو
ای با‌همه زین جا رو، ای بی‌همه با ما شو 


تو مست خودی با خود، این باده نمی‌دانی
من مست توام بی تو، ای بی‌تو به دریا شو


من قصّه نمی‌دانم، افسانه نمی‌خوانم
تو گر سر حق داری، بی سر به ثریّا شو


با خلق به سودایی، این خلق نمی‌دانم
آن خلق حق ار یابی با آن به سر جا شو


بی چشم تو را دیدم در محفل بی‌خوابان
بی حرف ندا آمد: ای روح به بالا شو


حلمی تو چه می‌جویی؟ آن خانه به جان پیداست
بنشین و به پنهان رو، برخیز و هویدا شو

بی‌خود شو به پیش‌ام آ، یا با همه تنها شو | غزلیات حلمی

۰

تو عزمی کن ای مام پا‌بسته جان

تو عزمی کن ای مام پا‌بسته جان
اسیری و جهدی به کوی خوشان


کمی پیش‌تر تا که بالا کشی
از این سور و سات نوای ددان


از این شهرگان نمای و هوای
بیا تا که برپا شوی سوی آن


دمی کژرویی یک دمی راست‌رو
بیا جانِ دل سوی دل در میان


رها شو تمامی ز شرّ و شجر
که جز غم نیامد برون زین دکان


اگر غم غمی کوه اندُه شکن
اگر شور شوری ز جان جهان


اگر جنگ جنگ مردان حق
اگر صلح صلح نبردآوران


اگر دل دلی خون کند عقل را
اگر سینه‌ای سینه‌ای خونفشان


برو حلمیا رزم پاکان خوش است
سپر کن حق و تیغ دل برکشان

تو عزمی کن ای مام پا‌بسته جان | غزلیات حلمی

موسیقی: Mikhail Ippolitov-Ivanov - Procession of the Sardar 

۰

ناکسان بی‌مایگی دکّان کنند

ناکسان بی‌مایگی دکّان کنند
عاشقان گوهر به جان پنهان کنند


گوهر پنهان درخشد از نهان
زان فیوضات نهانی آن کنند


جهل دائم خلق را چون چرخ کرد
گوش خود بر عوعوی گرگان کنند


چون که جان با موسقی بیگانه شد
لاجرم عرعر به گوش جان کنند


گرچه با جان خلق دون بیگانه است
هرچه را دیوان بگویند آن کنند


تو برو بشنو نوای گونه‌گون
ورنه در گوش خرابت لان کنند


تو برو گوش خرابت باز کن 
حلمیا این کار را مستان کنند

ناکسان بی‌مایگی دکّان کنند | غزلیات حلمی

موسیقی: Mark Eliyahu - Through Me

۰

این دل پرزبانه‌ام گشت به سوی خانه‌ام

این دل پرزبانه‌ام گشت به سوی خانه‌ام
برد مرا به اندرون از شب آستانه‌ام


برد مرا و نور بود از غم من عبور بود
جان شبانه عور بود این من و این نشانه‌ام


جلوه‌ی پیر دیده‌ام راه کبیر دیده‌ام
اوج خطیر دیده‌ام تو بنگر زبانه‌ام


کار زمانه زار بود هر گذری غبار بود
خود به خیال برزدم تا نبرد زمانه‌ام


کشتی دل کشان‌کشان در شب توف لامکان
نی کمر و نه بادبان وین ره کش‌کشانه‌ام


ساعت رزم و راز بود روح به اهتزاز بود
راه عبور باز بود بر دل رهروانه‌ام


سوختم هر چه ساختم باختم و گداختم
هیچ شدم به منزل حضرت بی‌نشانه‌ام


حلمی آب‌برده را ساحل عشق یافتند
صبح رسید و خاستم قاره‌ی نونوانه‌ام

این دل پرزبانه‌ام گشت به سوی خانه‌ام | غزلیات حلمی

موسیقی: Lindy-Fay Hella — Seafarer

۰

من که باشم؟ تو بگو، مأمور دل

من که باشم؟ تو بگو، مأمور دل
خادم بی‌منّت معذور دل


من چه باشم؟ تو بگو، قانون عشق
چنگ می‌زن مر مرا تنبور دل


مرگ را پنداشتی مأمور توست؟
مرگ هم باشد دم مجبور دل 


تو سوی من تاختی خود باختی
تاختن بر شش سوی مستور دل؟


بعد از این دست من و زلف شما
تا چه باشد بهرتان دستور دل


در شب تاریک حلمی نور دید
موسقی روشن منصور دل

من که باشم؟ تو بگو، مأمور دل | غزلیات حلمی

۰

این خلقت انقضا‌گرفته

این خلقت انقضا‌گرفته
در خویش خزیده جاگرفته


حکمش همه حکم عقل مادون
مأمون عبای لا‌گرفته


آمد به میان و عشق پا چید
از خلق خراب نا‌گرفته


در گوشه‌‌خوشان به هیچ مستند 
در این شب اژدها‌گرفته


فردا سحری که عشق تابد
مائیم و دم نوا‌گرفته


درویش نواله‌ی نهان زد 
تا شد شه ناکجاگرفته


حلمی سفر پیاله نو شد
ها کن دهن هجاگرفته

این خلقت انقضا‌گرفته | غزلیات حلمی

موسیقی: Irfan – More Ta Nali

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان