سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

پشت پرده بازی پنهان کند

پشت پرده بازی پنهان کند
جان بگیرد از گِل و گِل جان کند


خانه‌ی خواب است و ویران خوش‌تر است
روز دیگر بگذرد این آن کند


واصل جامانده سوی خانه شد
بادبانی جرئت توفان کند


خانه و این رنج راه بی‌کران
هر که را آتش به خود فرمان کند


عاقلی خشمید از کار عاشقی
تا مگر این سوختن درمان کند


این چنین راه نجاتش هیچ نیست
تو بگو حتّی به سر قرآن کند


چاره را در معبر میخانه جو
جرعه‌ای جان دیو را انسان کند


حلمی از صبح ازل دیوانه بود
نه چنین دیوانگی پنهان کند

پشت پرده بازی پنهان کند | غزلیات حلمی

موسیقی: (Ash - Mosaïque (Live at The Pyramids

۰

ناکسان آفتاب نمی‌دانند

ناکسان آفتاب نمی‌دانند
گوهر شراب نمی‌دانند


سر به چاه خود فرو کرده
قصّه‌ی ماهتاب نمی‌دانند


درب آسمان به خود بسته
جز زمین خواب نمی‌دانند


کاسه‌ی شکست می‌بندند
جز ره لعاب نمی‌دانند


کودکان فکر و اوهامند
ذکر بی‌حجاب نمی‌دانند


عیسی زمان نمی‌بینند
تشنگان راه آب نمی‌دانند


گفت حلمی به وقت دریابند
حالیا این صواب نمی‌دانند

ناکسان آفتاب نمی‌دانند | غزلیات حلمی

موسیقی: Giolì & Assia - Inside Your Head

۰

سرگشته و حیرانم زین بازی جان‌فرسا

سرگشته و حیرانم زین بازی جان‌فرسا
پیدا و کرانم نیست زین عشق کران‌فرسا
 
سامان خراباتی در چشم تو می‌بینم
پیمانه لبالب ده ای جان جهان‌فرسا
 
ساقی چو تویی باید تا مست ز پا افتد
افتانم و خیزانم زین جام نهان‌فرسا
 
تا تاج دهی جان را تاراج دهی جان را
ما باج خراباتیم ای تیر کمان‌فرسا
 
راهیست که سامانش بیکاری و بیماری‌ست
ما کار نمی‌جوییم ای کار امان‌فرسا
 
زین دام رهایی نیست، جز راه تو راهی نیست
ما قسمت صیّادیم زین صید روان‌فرسا
 
تا باد بهار آورد طوفان همه گل‌ها برد
چون باد وزیمان هی هی باد خزان‌فرسا
   
حلمی که به پیمانه جان بست و ز جان افتاد
بادا که به پا خیزد زان سود زیان‌فرسا

سرگشته و حیرانم زین بازی جان‌فرسا | غزلیات حلمی

۰

گویند ستارگان آن‌جهانی باشیم

گویند ستارگان آن‌جهانی باشیم
بر روی زمین به بی‌نشانی باشیم


در صورت یار سالکان گمراهند
ما باطن بی‌صورت جانی باشیم


آن را که نبوده ابتدا ختمش نیست
بی‌خاتمه روح لامکانی باشیم


هر آینه روح دگری می‌خیزد
ما نیز به شاباش نهانی باشیم


هر ثانیه جنگ دگری در راه است
در صلح رسیدگان آنی باشیم


ای خوابزده بهش که وقتی ناب است
تا خارج از این ره گمانی باشیم


حلمی ره سرخ دل را بگشود
ما دلشدگان به مژدگانی باشیم

گویند ستارگان آن‌جهانی باشیم | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Dmitri Shostakovich - The Second Waltz

۰

دل به سان قبله‌نماست، سوی تو نشانه می‌گیرد

دل به سان قبله‌نماست، سوی تو نشانه می‌گیرد
آدمی غریبه می‌یابد، در تو آشیانه می‌گیرد


ای دریغ روزگارانی که نماز عقل می‌خواندم
حالیا به مذهب عشق دل ره ترانه می‌گیرد


ای جهان ببین که چشمانم سوی عالمی دگر دارند
جان من ز بهر اسبابت نی دگر میانه می‌گیرد


ای زمین ز چرخ دیرینت رستم و به روح برجستم
ای زمان ببین که پروازم سمت بی‌کرانه می‌گیرد


با تو مردم زمانه کجاست ای دل خدای‌گونه‌ی من 
تو برو رهایی‌ات خوش باد، مردمت بهانه می‌گیرد


حلمیا ز چرخ ویرانی دل کن از طریق پیشانی
پشت سر جهان روحانی با تو راه خانه می‌گیرد

دل به سان قبله‌نماست، سوی تو نشانه می‌گیرد | غزلیات حلمی

۰

رسته‌ام از کمال انسانی

رسته‌ام از کمال انسانی
از حروف قیل و قال انسانی
 
از جهات بی‌ثبات زوال
از جنوب و از شمال انسانی
 
چون که برجسته‌ام به قامت روح
باک نیستم از رجال انسانی
 
زحمت عمرها بسی بردم
تا که شد پاک سال انسانی
 
هر کسی ریسمان خود بافد
در پی اتّصال انسانی
 
من ولی غرّه‌ام به حالت خویش
غرقه در ارتحال انسانی
 
حلمیا چشم حال خود وا کن
بسته کن چشم و چال انسانی

رسته‌ام از کمال انسانی | غزلیات حلمی

۰

ای ماه در بازار شو..

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن
این خوابها را هیچ کن، این شیشه‌ها بر سنگ زن


بی‌رنگ ناب دلربا، ای تاب بی‌تابی‌نما
ای سازه‌ی ناسازها، زان رازها آهنگ زن


شد برملا اسرار ما، شد بر هوا هر کار ما
افسار ما شد دار ما، این نبض و این آونگ زن


قبض است جانها باز کن، خاموشی‌ات آواز کن
بر خانه‌مان پرواز کن، در سینه‌هامان چنگ زن


آن شعله‌ی حق بر کشان، بی‌بالها را پر کشان
بی‌راهها را در کشان، بی‌عشق‌ها را زنگ زن


ای ماه در بازار شو، ای سینه در پیکار شو
ای دست حق از ناکجا بر کلّه‌های منگ زن


حلمی به طبل نور زد، بیخود بُد و پرشور زد
حالی تو ای شوخ خدا زان نغمه‌های شنگ زن

ای جان پاک چنگ‌زن، شوریده‌ی نیرنگ‌زن | غزلیات حلمی

۰

آه بس آفت از این حضرت و آقا گفتن

آه بس آفت از این حضرت و آقا گفتن 
راه پایین زدن و حضرت والا گفتن


وه که زین گفت عجب سمّ و بلایا خیزد
پوچی خویش به هر گوش و زوایا گفتن


این همه نقل که از سایه‌ی نیکان دارند
وین همه قول به پیدا و خفایا گفتن


جان تو خسته نشد زین همه ورّاجی‌ها؟
زان دهان کف بنیامد ز سجایا گفتن؟


تو چه‌ای پس تو که‌ای در ره بالارفتن؟
تو به پندار خوشی زین همه هاها گفتن؟


ای عجب دوزخ از این قوم به تک بگریزد
دیو و دد جامه درد زین همه بیجا گفتن


پشت منبر به در آمد به بیابان گم شد
که دگر هیچ نبیند ز پر و پا گفتن


حضرت حق به دمی نادم از این خلقت شد
که تویی بنده چنین پست ز پروا گفتن


تلخ خندید دل خسته ز ویرانی‌ها
حلمی و جام می و این همه رسوا گفتن

آه بس آفت از این حضرت و آقا گفتن | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Francesco Cavalli - La Rosinda, Act3

۰

زین خانه به خانه‌ای دگر باید رفت

زین خانه به خانه‌ای دگر باید رفت
از خاک به خاک و سر به سر باید رفت
اسرار به سینه چون گوهر باید برد
بی‌گاه و خموش و بی‌خبر باید رفت

حلمی

زین خانه به خانه‌ای دگر باید رفت | رباعیات حلمی

موسیقی:‌ Alexander Desplat - The mirror


۰

خواب چه مانده‌ای دلا؟

خواب چه مانده‌ای دلا؟ وا چه نشسته‌ای؟ بیا!
مال و منال وا نه و هی تو بنال ناله‌ها
 
خوش برو در میانه‌ها ساز کن آسمان خود
تکیه تکان و عور شو، من تو و آسمان مرا
 
بر شو از این جهان غم، قاره‌ی وام و نام و نم
چرخ به چرخ و دم به دم از تن و جامه‌ها بر آ
 
تا که نهان نمایدت ثروت و آستین زر
سکّه‌ی باده خرج کن تا چو خدا کند تو را
 
تا که کرانه بشکنی ساق شب و غرور دد
عشق فسانه می‌شود باز ز جان آسیا
 
بخت دوباره می‌دمد از نفس کلام تو
ز پست‌جلگه‌ی خزر به آفتاب استوا
 
تو آسمان روشنت بخوان به حشمت نهان
قدم کشان و تیغ کش به این چراگه چرا
 
غزل‌فشان، ترانه‌خوان برو به جان و دیدگان
سلام کن به خستگان، به جام‌های در خفا
 
ببین که عاشقان من به خون خویش خفته‌اند
به عشق‌های نا‌به‌ره، به رحم‌های نا‌به‌جا
  
تو سهل گیر و کارها به جام باده وارهان
سکوت صخره‌ای شکن، بخوان ترانه حلمیا

خواب چه مانده‌ای دلا؟ | غزلیات حلمی

۰

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی
مست است و خراباتی این روح سماواتی
 
از مغرب پیمانه جان را خبری آمد
آن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی
 
دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجند
گفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی
 
بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جان
پاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی
 
بنگر همه در خوابند، بی آینه می‌تابند
خواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی
 
گفتا علف هرزند، یک سایه نمی‌ارزند
امّا دم حق باشد این سایه‌ی سقراطی
 
گفتم همه اسرارت بفروخته‌اند اینان
منگند و پریشانند این ملّت قرقاطی
 
گفتا که نه اسراری در خور بگویم‌شان
اینان همه دلشادند با خواب و عباداتی
 
آیند و روند اینان چون خانه‌ی بی‌بنیان
ریزند به تردیدی عمران خراباتی
 
برخاست دو جام آورد، آن حرف تمام آورد
من مست شدم آخر زین حرف نهایاتی:
  
حلمی نهان‌پیما! دنیا به چه می‌ارزد؟
ما را نه غم عالم، نی شادی امواتی

امشب چو حق زنده می داده به خیراتی | غزلیات حلمی

موسیقی: James Newton Howard - Solomon Vandy

۰

آه چه زیباست عشق..

آه چه زیباست عشق، آتش بالاست عشق
مزّه کنم بر زبان، به چه مربّاست عشق


خشک بسوزد در او مشک برآرد ز خویش
با تو بگوید سخن چون که همین‌جاست عشق


این کپک عقل چیست، ککّ و مک عقل چیست
بیم و شک عقل چیست، گفت که بی‌جاست عشق


با همه سر بر زند، گرچه نهان ز آدم است
سر کشد و سر زند، وه که چه غوغاست عشق


لشکر او غرب و شرق، شعبده‌ی صوت و برق
هر دم و در هر میان بر همه پیداست عشق


حلمی از این راه شد، خاک بُد و ماه شد
بنده بُد و شاه شد، وه چه شکیباست عشق

آه چه زیباست عشق، آتش بالاست عشق | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان