سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

از همه هیچ‌کس‌تر

هیچ کس هیچ چیز نمی‌داند
و من از همه هیچ‌کس‌ترم.

حلمی

از همه هیچ‌کس‌تر | کتاب لامکان

موسیقی: سمفونی "دنیای نو" اثر آنتونین دورژاک

۰

بانگ آمد از عدم: بیجاستی

بانگ آمد از عدم: بیجاستی
برشو ای ارّابه‌ی ناراستی


بانگ آمد عقل را: خاموش باش!
تو بدین درب آمدی، خود خواستی


صحبت حق را سراپا گوش باش
بی‌جهت سیمای نفس آراستی


موعد پروازهای نیستی‌ست
خاصه چون بنشسته‌ای برخاستی


راه طغیانی دل این بانگ زد
ما تو را خواندیم و تو از ماستی


دل تو را بگزید و جز این راه نیست
بعد از این توف است و مرگ و کاستی


دوش حلمی در دل شب محو شد
بانگ آمد از عدم: بیجاستی

بانگ آمد از عدم: بیجاستی | غزلیات حلمی

موسیقی: Nejla Belhaj - Hezz Ayounek

۰

فاصله‌ی دال و لام

فاصله‌ی هستی و حقیقت، فاصله‌ی عشق و هیچ. اگر می‌توانی این فاصله را پشت سر بگذار و در ما شو. عقل می‌گوید تو نمی‌توانی و دل می‌گوید کار جز توانستن نیست.‌


فاصله‌ی دال و لام،
اگر می‌توانی این دو حرف وصل کن و با ما شو.


حلمی | کتاب لامکان 
Painting Dramatic Personae by Qistina Khalidah
۰

خال و خط خوش نمود عالم و گفتم که هیچ

خال و خط خوش نمود عالم و گفتم که هیچ
کرد بزک صورت پر غم و گفتم که هیچ
روسپی عقل و دین سوی من آمد وزین
کرد ستون قامت پر خم و گفتم که هیچ

حلمی

خال و خط خوش نمود عالم و گفتم که هیچ | حلمی

موسیقی: الیجاه نانگ - گفتگویی با آهنگر

۰

روح از آن لحظه که بیدار شد

روح از آن لحظه که بیدار شد
خویش بدید و همه‌تن کار شد


از ورق شرع برید و پرید
راه بدید و سوی دیدار شد


راه بدید او که میان دل است
محضر دل سوی خط یار شد


خطّ درون دید و برونش گرفت
گرچه در این قصّه بسی زار شد


گرچه بسی خواب بر او شد حرام
حیف چه که حقروی هشیار شد


چشم ببست این سر و آن سو گشود
گفت نه بر هستی و هستار شد 


دید عدم هست و دگر هیچ نیست
هیچ شد و در همه احضار شد


بوسه‌ی حق بر لب حلمی نشست
جان قلم‌گشته به گفتار شد

روح از آن لحظه که بیدار شد | غزلیات حلمی

۰

نیمه‌شبان، آفتابی عظیم

نیمه‌شبان در رنجی سخت و عذابی بی‌پایان. آتش دیدار سوزناک، هستی درد و نیستی رسالتی شانه‌افکن. خواب بیداری، بیداری آتشی بی‌امان. مرگ آسان و میلاد سخت. دوباره هیچ شدن و دوباره از نو آغازیدن. 


پنج هیچ و شش هیچ و هفت هیچ، هشت هیچ و نه هیچ و همه هیچ و هزار هیچ. یک هیچ، هیچ هیچ و همه هیچ. روح هیچ و معنا هیچ و خدا هیچ. امّا خدا نه هیچ، آن هیچ دیگر، هیچ به هیچ درنامده و در قامت هیچ نپیچیده. 


نیمه‌شبان، آفتابی عظیم. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

آفتاب نیمه شب |‌ کتاب لامکان

۰

چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارند

چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارند
ز دُم عقاید خویش همه ننگ و نام دارند


به جهان زر که تصویر همه هستی خسان است
به میان مرگ و میلاد به خسی دوام دارند 


دل من ولیک خوشتر که کسم به هیچ نشمرد
به میان بزمهایی که خران خرام دارند


به درون چاه دنیا عجبا چه مستفیض‌اند
لب حلقه آی و بنگر که چه وهم بام دارند


طربم مرا به در برد و حراج عیش بنمود
به طرب خدای‌مردان ز خدای کام دارند


ز غبار جلوه رستم که به تخت دل نشستم
چه فروتنانه شاهان سر دل هوام دارند


گرچه ره عذاب‌خیز است و عبور تیز دارد
عاشقان ولیک هر دم به دمش دوام دارند


تو سرور کن و جهدی که ز چه خلاص گردی
ز خمی دال برخیز به رهی که لام دارند


چو قوای عقلْ عالمْ به ظلام محض برده‌ست
بنگر به بزم مستان چه شبی تمام دارند


شهِ برقرار خوش باد، رخ زرد یار خوش باد
تو به از هزار خوش باد که هنوز خام دارند


حلمیا شرار خوشتر ز بهشت سرد خوابان
سر شعله‌های رقصان خمشان نظام دارند

چه خوشند این رقیبان که ز خود مقام دارند | غزلیات حلمی

موسیقی: Mashk & Soul Button - Pensées 

۰

به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی

به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی
روم آن چنان که هرگز نرسم به هیچ جایی
به کجا رسم درون عرصات بی‌نهایت
الفی که قامت اوست نرسد به هیچ یایی

حلمی

به حقیقتی که هرگز نرسد به انتهایی | رباعیات حلمی

۰

همه چیز می دانند جز..

همه چیز می دانند جز عشق،
و ما هیچ چیز نمی‌دانیم جز عشق.
و چنین عشق در نادانی حکم می‌راند.
و آن دانایی جهل است،
و این نادانی خرد است. 

حلمی | کتاب لامکان

۰

آتش دم

خاک بر باد و خواب بر آب، رویا هیچ و دیروز هیچ و فردا هیچ، و نه غم و نه شادی، تنها شعف؛ آتش دم. 


دولت هیچ و ملّت هیچ و تاریکی هیچ و نور هیچ، کور هیچ و بینا هیچ، فقیر هیچ و غنی هیچ، نه روز و نه شب، تنها وجد؛ استغنای عدم. 


حلمی | کتاب لامکان


تابلو: بر فراز آبشاران از لینزی آرنوت
۰

بوسیدن پای خدا

از خموشی ناگهان باد می وزد. در هیچ ناگهان خورشید می ریزد. تلخکام و رنجیده سر به بالین نهاده ای، در دلت رنج هزار هزاره ها، ناگهان صبح شعف می شورد و چشمه های شادمانی بالا می جوشند. 


ناگهان رمز دیرینه گشوده می شود و چشم انتظاری، آنگاه که چشم انتظاری را از یاد برده ای، به پایان می رسد و فرشتگان دروازه می گشایند و تاج بر سرت می نهند. 


وصال؛ آسمانش بلند، شبش بی انتها، رنجهاش بیکران، آتشش بی امان، باری سحرگاهش بس نورانی، نانش نور و شرابش موسیقی. 


با قلبی پاره پاره
سحر از قلّه بازآمدم
به بوسیدن پای خدا.


حلمی | کتاب لامکان

بوسیدن پای خدا | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان