سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

طرز کار عشق

عشق همه را در هر آنچه هستند پابرجا تر کند. شکّاک را شکّاک تر کند، عاقل را عاقل تر کند و ابله را ابله تر. هر که به سوی عشق آید در هر آنچه که هست فزونی بگیرد. 

عشق به هر کس دستی بدهد و پی تقدیرش روانه کند. دانشی را دانشی تر کند، مذهبی را مذهبی تر، فلسفی را فلسفی تر. خواب را به خواب فروتر کند و بیدار را اقالیم بیداری بالاتر بگشاید. 

چرا که عشق می خواهد همه تقدیر خود به سرانجام برند، می خواهد همه در آنچه هستند بهترین باشند. پس طبیب را طبیب تر کند و مریض را مریض تر. چرا که تا روز به نیمه نرسد و شب به انتها، «کار» انجام نشده است.

و می پرسی پس عشق دروازه بر که می گشاید و که را با خود نگه می دارد؟
 عشق، تنها عشق را با خود نگه می دارد. 


حلمی | کتاب لامکان


۰

فساد کار بی شعور

کار جمع کردن به هیچ نمی ارزد، کار کسب بی آنکه خلقتی در کار باشد، بی آنکه آن چه به حیات بازگردانده می شود قدری و منزلتی فزون تر از آنچه از حیات دریافت شده است داشته باشد، به هیچ نمی ارزد. این کار چونان غلتاندن جنازه ای بر خاک است که گند و فسادش همه جا را برمی دارد. 

بنابراین کار بی خلّاقیت، کار بی دل و کار بی شعور نه تنها هیچ نمی ارزد بلکه از هیچ بدتر است. صد هزار مرتبه بهتر به اندیشه و خیال در خانه ماندن تا چون جنازه ای گندیده به فساد و تباهی به صحرا شدن.

حلمی | کتاب لامکان


۰

بر پیشانی خدا

مرا از خود فراغت شد این دوستان ببینم. این دوستان خود را دیدند،‌ مرا ندیدند. یکی خواب خود دید، یکی خشم خود، یکی خانه ی خود. یکی با دوست نشست دشمن شد، یکی با دشمن دوست. آنگاه دانستم من در میان نیستم. پس دانستم سفر به کمال انجامیده.

پس برخاستم آفتاب شدم. بنشستم آب شدم. دویدم باد شدم. زبان باز کردم زبانه کشیدم آتش شدم و در همه سو گستردم. شب بودم و بس ستاره اندوخته بودم، همه شبان و همه ستارگان وانهادم، از آستین خدا بیرون آمدم و بر پیشانی اش ستاره شدم.

حلمی | کتاب لامکان


۰

پرسش و پاسخ

"تحمّل بزرگی برای کوچکان سنگین است، چنانچه تحمّل نور برای شبزده. آن که بزرگی ندیده، آنکه افتادگی، خاموشی، دوستداری، عشق و آفتاب ندیده، چگونه آن دم که دید آن را بشناسد؟ آن که در عمق شب خوابیده چگونه با آفتاب دوستی کند؟

او که در سکون است، چگونه با حرکت آشتی کند و او که با سقوط پیمان بسته چگونه به صعود خیال کند؟ چگونه برخیزد یک فقرات قوزیده و چگونه بال بگشاید او که پرواز را کفر می داند و از اوج بیزار است؟ چگونه این سنگ ها بشکنند و این عمارتهای وهم چگونه فرو ریزنند؟ و چگونه ساز برقصد و موسیقی آواز گیرد؟"

در خلأیی عظیم با خود چنین پرسیدم و پاسخ چنین آمد: 
«آنجا که عشق سر بر کند چون و چگونه فرو ریزد.»

حلمی | کتاب لامکان
Painting: Glacier, by Tomasz Alen Kopera
Glacier by Tomasz Alen Kopera

۰

بی خدایان و زاهدان برادرند

بی خدایی بی هنری ست. توشه های عقل پر کنید و بنگرید آخر کار چگونه شما را از زندگی می گیرد، چگونه لبخنده های حیات می خشکاند و از قلب زمین چهره های سنگین عبوس برمی آرد. 

امّا زهد نیز بی هنری ست. "بی خدایان و زاهدان برادرند". برادران خصم. هر دو با هم بر سر جنگ، هر دو از زندگی عاری. هر دو به یک اندازه از عاشقان بیزار. این دو وارثان زمین اند، واعظان سنگ و سالکان باروت. 

حلمی | کتاب لامکان


۰

آنچه خداوند می شنود

آنان که بی وقفه دست گدایی به آسمان دراز می کنند، در حالی که از شفقّت و درک بویی نبرده اند و خود را از دیگر انسانها بیشتر دوست می دارند، چیزی دستشان را نمی گیرد. شاید مالی چرک از دنیا، و سلامتی تن و مقامی پست و قوامی پوچ، که همه با مرگ به خاک می شوند. و چه مرگی زار، مرگی وامدار.

و اینها همه طلبهای دنیوی ست و آنان که خدا را دوست می دارند و انسانها را از خود بیشتر دوست می دارند و حیوانات را از خود بیشتر دوست می دارند -و حتّی تو بگو یک ذرّه از عالم خدا را بیشتر از خود دوست می دارند- از خداوند منّت کش این چرکی ها نیستند و هر چه بخواهند خود برایش زحمت می کشند و آن را نیز به نام خدا تمام نمی کنند. چرا که از خدا چیزی دست انسان را نمی گیرد.

خداوند تنها به کار روح است و  تنها به درخشش و شکوفایی معنوی یک فرد اهمیت می دهد و هیچگاه ندایی جز این نداها که "خدایا چگونه خود را بشناسم، چگونه به تو و مردمانت خدمت کنم و چگونه و از چه راهی از مال و وقت و سلامتی و هنر خود در کار تو کنم" نمی شنود. نجواهای زار دزدان و زجّه های طفلان طلبکار را نمی شنود و اگر بشنود کار ایشان را به شیطان وامی گذارد.

حلمی | کتاب لامکان

۰

با ما برقص

هر چه از قاعده خارج تر، الهی تر. هر چه رقصان تر، زنده تر. هر چه از زاویه های مرسوم بیرون تر، نورانی تر، جاندارتر. و آنگاه  قاعده ی های نو، بر ِجان بازیده در مضحکه های انسانی!

 و آنگاه ندای فرشتگان به موسیقی رستاخیز خدا:
 ای قامت های خمیده! برپا شوید و ای جانهای خشکیده به رقص آیید! 

با ما برقص و برپا شو ای انسان! با ما برقص و خود را بیاب! با ما برقص وان سوی خویش گِل، با خویش دل آشنا شو! ای غرّیده به تبختر ِزهد! ای ژولیده ی اخلاق! ای قوزیده ی سجده های بی خدا! با ما برقص و از پیمان خاک بگسل. 

و تو ای عقل ملعون!
ای خود موهبت خدا نامیده!
ای ناخوانده دفتر عشق! 
از بر ِخواندگان خدا وا شو.
 
حلمی | کتاب لامکان

۰

از خدا برای خدا

بس به عبث زندگی ایست او را که به طلب آرامش است، او را که به طلب ثروت، قدرت، نامداری، سلامتی و زیبایی ست. بس به خرفتی و بطالت آن زندگی که آدمی خرج عالم بیرون از خود کند. چنان حیوانات در خاک لولیدن و عاقبت کار بدتر از حیوانات به هزار آلایش و نما به خاک شدن!

سالک، رهروی طوفانهاست. مباد که حتّی یک لحظه در پندارش طلب آرامش جنبیدن! مباد حتّی یک لحظه جز از روح برای روح بودن! مباد خواب جز از بهر خدا، و مباد دم به تو کشیدن، جز آن که تا بازدم، حرکتی، کاری، بوسه ای، رقصی، آوازی، و خلقتی برای خدا! 

مباد خواب، آب، غذا و نفس، مباد دوست، همسر، فرزند، آتش و باد، خاک و هوا، و ستارگان آسمان و چرخش ذرّه گان، هر چه در زمین و هر چه از آسمان، مباد جز از برای خدا. چرا که هر چه از خدا، باید که به کار خدا! ورنه بس به خرفتی چرخیدنی و بس به هرزگی نفسی.

حلمی | کتاب لامکان


۰

شعر و حقیقت و مردمان پیراهن

شعر و حقیقت هر کدام به دو راه متفاوت می روند. شعر با ما نیست، حقیقت با ماست. آنان که به طلب شعرند نیز با ما نیستند، حقّ جویان با مایند. هر چند اندک شمار، هر چند تنها چند تنی در هر عصر، گاهی نفری و گاهی هم هیچ کس. 
 
کلام حقّ خوش آوا و شعرگون است، این نوا به گوش آشنایان درد خوش است. ورنه عامی مرد نازپرورد خاک با نوای زشت و شعر سیاه عواطف خوش تر.

پس عاشق هر از چندگاهی با مردمان پیراهنش بگوید: ای مردمان! با من نیایید، چرا که حقیقت با من است. عشق با من است. شعر با من نیست. راه شاعران دیگر است. 

و چگونه می توانند
مردمان پیراهنش
با او نیایند.


حلمی | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان