شیخ ریا سوی دل ما میا
غرقه شوی، دامن دریا میا
راه زدی، باختی و سوختی
شد به هوا هر چه که اندوختی
نیک نگر راه به چَه بردهای
عاقبت خویش تبه بردهای
خلق مرو این همه با مردگان
خیمه مزن بر ره افسردگان
آخر این قصّه بترکد حباب
شفته شود قافلهی مرد خواب
نوبت تندرزن بیداری است
هوش که هنگامهی هشیاری است
چرخ دگر، دور دگر، دور نور
ذوب شود سامرهی زرّ و زور
وقت عرقریزی مرد دل است
وقت برونکردن گُل از گِل است
دامن از این قوم برونکرده پاک
در عدم عشق به تبدیل خاک
ای شده دل معبر تحویل سال
ای شب هجرانزده اینک وصال
سالک دل سوی دل ما بیا!
غرقه شوی، دامن دریا بیا!
موسیقی: Enrico Macias - Zingarella