سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

مثنوی «جهل دراز»

طفلکی در لفظ ماند و داد زد
از چَه نفرت به خود فریاد زد


لعن خود کرد و ز خود کوتاه شد
دشمن خود گشت و یار آه شد


زین همه نفرت که در این سینه‌ها
خود بسوزند و نه کس زین کینه‌ها


مردمی بی‌موسقی از خصم و خون
حاکمانی از تجمّل پرقشون


جمله‌شان را من نبینم در دویی
هر دوشان یک نفس پست پادویی


این همه خونی که در این خشم‌هاست
زین همه خوابی که در این چشم‌هاست


این همه طفلان بی‌قانون وهم
مست از خودخواهی و مفتون وهم


خشم حق گویند هست این، شرم باد! 
تو چه دانی حق چه باشد، ای گشاد! 


آن شکم‌ها بین ز جهل خلق چاق 
خلق را! تکراربازان چلاق


بذر شر کاری که نیکی بِدرَوی؟
این چنین آیا تو هرگز خوش شوی؟


من مپندارم که این جهل دراز
زود سر آید به خلق حرص و آز


مطربان حق ولیکن جام عشق
برکشند از خانه‌ی بی‌نام عشق


برکت و شور و صفا از جامشان
صلح باد از جان ناآرامشان


نیست در کار عاشق دیر و زود
کار حق باید نمود و گشت دود


یا رب این جان‌ها به راهت سخت باد! 
جمله جان عاشقان خوش‌بخت‌ باد!


حلمی

مثنوی «جهل دراز» | مثنوی معاصر | اشعار حلمی

موسیقی:‌ Gnarls Barkley - Crazy

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان