شنبه ۲۳ دی ۹۶
از گستره ی درک به دور، سر در خود پیچیده، دیوانه، رها. چنین خوشم.
با آفتاب نشستن، حال آن که جمعیتی در انتظار او، در وهم و در حجاب.
در گریز از خویش؛ آدمی. من؛ بی خویش، با دوست، بی همه ی با همه.
جاریستم در رگ عشق، جاری چو هزار رود، در هزار پود.
با کیستم؟ من کیستم؟ من؛ عشق، آتش، نور، دود.
حلمی | کتاب لامکان