پنجشنبه ۲۹ آذر ۹۷
غزل ۴۶۲.
شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد
دل مخمور دیوانه چه بشکن بشکنی دارد
شب هجرست و لیکن غم ز دست باده رقصانست
غم عشق پریشانه چه بشکن بشکنی دارد
سخن نو گشت و بیماران دوای کهنه می جویند
ستون و تخت ویرانه چه بشکن بشکنی دارد
حدیث عقل می خوانَد فقیهی در سرای ما
صراط مهر و پیشانه چه بشکن بشکنی دارد
حدیث عشق می گویم مگر بشنید و یاری دید
که در این کنج میخانه چه بشکن بشکنی دارد
یقین دارم که روزی دل ز چنگ دیو بردارد
ببیند روح مستانه چه بشکن بشکنی دارد
به حلمی گفت و رقصان شد به گرد خویش جانانه
عجب این یار دردانه چه بشکن بشکنی دارد
منبع: غزلیات حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]
🎶 The Spy from Cairo - Oud Funk 🎶