سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

دم بزن ای جان که دمت دلرباست

غزل ۳۶۲.


دم بزن ای جان که دمت دلرباست
دم زدن تو ز دم کبریاست


دم بزن ای جان که دمادم تویی
روی تو روی دل و روی خداست


دم بزن ای شعشعه ی لامکان
شعله ی چشمان تو بر ما سزاست


دم بزن ای حضرت روح القدس
هر چه تو گویی سخن آشناست


عشق به جان آمده از جان تو
جان تو مجموعه ی جانهای ماست


دم بزن ای صاحب آب و شراب
هر چه تو ریزی دهن ما رواست


فکر به تخمیر سرآغاز توست
فکر چه دانسته که آن دم چراست


دم بزن و فکرت ما را بسوز
حلمی از آن دم همه دم ماجراست


منبع: غزلیات حلمی، کتابخانه دلبرگ
دم بزن ای جان که دمت دلرباست | غزلیات حلمی

موسیقی: Le Trio Joubran - The Age of Industry

۰

تغییر و گسترش

آنچه که دیروز بودم امروز نتوانم بود. آنچه امروزم فردا نخواهم بود. چرا که زنده ام، و زندگی طوفان ابدی تغییر است. زمین تغییر می کند، آسمانها تغییر می کنند و سنگ و گیاه و حیوان و انسان و ملائک در تغییرند. و این همه از قلب خداوند است، چرا که خداوند سرچشمه ی تغییر است.  


از سنگ تا خدا جان در تغییر است. خداوند در گسترش است و آن کس که در خداست در خدا در گسترش است. تغییر، گسترش است و گسترش، در گسترش است! آگاهی، گسترش است و گسترش یعنی جان در تار و پود خدا در گسترش است.


تن بافته ی خداست و جان یاخته ی خداست. این یاخته در این بافته در گسترش است. انسان امروز این است، فردا این نخواهد بود. امروز هر چه این است، فردا نخواهد بود. روح امروز اینجاست و فردا نخواهد بود. 


این تاریخ نیست که انسان را می سازد، این روح در انسان است که تاریخ را می سازد. تن غلاف است، انسان غلاف است، تاریخ غلاف است. چنانچه شکل شمشیر می گوید غلاف چگونه باشد، این روح است که می گوید تن چگونه باشد. این روح است که تاریخ را خلق می کند و این روح است که در میان تاریخ نشسته و در بیرون از تاریخ در گسترش است.


حلمی | کتاب لامکان
تغییر و گسترش | کتاب لامکان | حلمی

۰

گمراهی و هدایت

و در نهایت گمراهی تحفه ای اهریمنی از آن کسانی ست که به ارشاد دیگران سخت در کارند و ایشان که گاه خرقه می کشند و گاه خرقه می نهند، زان پیش تر که در درون خویش خرقه های خویش دیده باشند - خرقه های جهل و شرّ و نفاق - و چون در بیرون خویش آن خرقه ها می بینند، می شورند و چون در بیرون بر تصویر خویش شوریده اند، آن تصویر نیز بر ایشان می شورد - چرا که این عالم تصاویر است  و جان هر کس را تن پوشی از خرقه ها و تصویرهاست و روح را تن آیینه ی صافی نیست - و این چنین آن مؤمن خام که هنوزش چشمی به خویش نیست، در سراب تصویرها طعمه ی اهریمن می گردد و از بندگان زبون درگاه او.

و در نهایت هدایت عطیه ی الهی از آن کسانی ست که سخت در خویش مشغول اند و عالم را بازتاب خویش می دانند و در خویش می جویند و در خویش می بینند و هر زشتی در بیرون، ایشان را اشاره ای به آن ناپاکی در درونشان است و این بی فوت وقت ایشان را به کار اصلاح خویش وامی دارد و چون بر نفس خویش شوریدند و آن لکّه ها زدودند، آنگاه هر چه در بیرون می نگرند زیبایی، خلوص و طراوت است. چرا که جهان، آیینه ی سالک است. چرا که آفتاب از درون می تابد، راه تنها در درون پیموده می شود و سامان کارها نیز تنها از درون میسّر است. واین چنین سالک عاشق، خویشتن حقیقی خویش را در مقام روح باز می یابد و رهروی از رهروان دلیر درگاه الهی می گردد.

حلمی | کتاب لامکان

گمراهی و هدایت | کتاب لامکان

۰

وقف عشق

عشق به هر کس به قدر ظرفش می دهد و هر کس را به قدر وسعش به خدمت می گیرد. بیرونی را نان بیرون می دهد و از درونی، نان و جان و جهانش را می ستاند و او را به تمامی وقف خویش می گرداند.

حلمی | کتاب لامکان
خدمت معنوی | کتاب لامکان | حلمی

۰

هر که با جان ملولش دوست گشت

مثنوی کامل را در کتابخانه دلبرگ بخوانید. اینجا.
عاشقیم و مست و اوباش نهان | مثنویهای حلمی

۰

آواز خدا

جهانی نو، به تمامی زبانی نو. خانه ای نو و به تمامی مردمانی نو. آسمانی نو و خورشیدی نو، یار همان، لیکن با تلألوی سپیدی نو. آفتاب می تابد، عمود از درون سرم به تمام جهان. جهان از قلبم آغاز می شود و در دایره ای نامنتها گسترده می شود، تاب می خورد و می رقصد و به قلبم باز می گردد. در درون خدا می نشینم، نه می ایستم، نه پرواز می کنم. نه، نه، نه. تنها درون خدا، تنها درون خدا.


چشم می گشایم و کلمات را به گرد خویش می بینم، این جرقّه های رقصان آفتاب و موسیقی. این پروانگان بی صدای سخن. آرام می نشینم تا به آرامی بر شانه هایم، دستهایم، و بر تاج سرم بنشینند، و دهان می گشایم و می گذارم به آرامی بر زبانم بنشینند. و آنگاه این دم منوّر موسیقایی را فرو می دهم و در خویش می لرزم و در خویش فرو می ریزم و در خویش جرقّه می زنم و هزار خورشید درخشان می شوم. 


و آنگاه کلمات،
نه، نه،
سرود فرشتگان،
آواز خدا. 


حلمی | کتاب لامکان

آواز خدا | کتاب لامکان

۰

خبر از آدم و این عالم نفسانی نیست

غزل ۱۶۱.

خبر از آدم و این عالم نفسانی نیست
خبر از روح بر آید ز دم فانی نیست
 
خاطر عشق میازار و ز خود فارغ باش
همه اسرار جهان آن چه که می دانی نیست
 
روزها سر به نهان گیر و شبان فاش بخوان
زان خط راز که جز خامه ی روحانی نیست
 
سرّ الاسرار خدا را چو معبّر گوید
گوش کن نیک که جز نسخه ی رحمانی نیست
 
هر که را خاطره ی عشق به راهی گیرد
خاطر ما که به جز خاطر یزدانی نیست
 
وصل می خیزد از آن چشمه ی جوشان برخیز
صحبت ماندم و می مانم و می مانی نیست
 
آن سوی خیر و شرت سوی جهان های دگر
بال و پرّ جز سوی آن باده که افشانی نیست
  
خالی دهر رسیدیم و رها از همه هیچ
همه روحیم و کسی صورت انسانی نیست
  
حلمیا صحبت این چرخ و جهان هیچ مکن
بی دم عشق جهان را نفس و جانی نیست
خبر از آدم و این عالم نفسانی نیست | غزلیات حلمی
منبع:‌ غزلیات حلمی، کتابخانه دلبرگ 

۰

غمش آمد سرای خانه بگرفت

دوبیتی۹۶۶.


غمش آمد سرای خانه بگرفت 
به شادی آمد و کاشانه بگرفت
غمش از عشق و شادیش از دم عشق
 به هر نحوی دل دیوانه بگرفت


حلمی

غمش آمدی سرای خانه بگرفت | دوبیتی های حلمی

منبع: دوبیتی های حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]


موسیقی: چایکوفسکی: دریاچۀ قو: والس بزرگ
۰

سخن عشق

سخن عشق، گوشهای دلیر بهر شنیدن خود می طلبد، جانهای شوریده بر خطوط باستانی تحجّر و نابخردی. موسیقی عشق، گوشهای جسور می طلبد تا بشنوند آنچه تا به اکنون ناشنیده باقی مانده است. نور عشق، چشمان گستاخ می طلبد تا بسته شوند بر همه ی آنچه تا اکنون دیده اند، و گشوده شوند بر همه ی نادیده ها. 


راه عشق، گامهای استوار و بلند می طلبد، تا بخرامند بر سنگها و برقصند بر تیغ ها، و دست ها و بازوان گرم و آسوده تا آماده باشند برای هر لحظه از خود بخشیدنها و گشوده باشند برای هر لحظه در آغوش کشیدنها، و جانهای طرب آلوده می طلبد که امواج وجد را تاب آورند، و نفس های عمیق تا راز ارتفاعات بیرون از افلاکِ عشق را تاب آرند و در سینه حبس دارند.


حلمی | کتاب لامکان

راه عشق - کتاب لامکان - حلمی

موسیقی: The Spy from Cairo - Saidi the Man 

۰

روال این است و آن کن ای دل من

دوبیتی ۹۶۵.


روال این است و آن کن ای دل من
چنین اند و چنان کن ای دل من
هواخواهی تن سودی نبخشد
هوای روح و جان کن ای دل من


حلمی

روال این است و آن کن ای دل من | رباعیات حلمی
منبع: دوبیتی های حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]

۰

حکم دل

آنکس که بیرون از مرزهای خود می زید،‌ او آزاده است. آنکس که مرزها را انکار نمی کند، بل بر سر آنها برمی خیزد و با روح در روح سخن می گوید،‌ او عاشق است. او عاشق است، او آزاده است. عشق و آزادی یکی ست. 


او که خُردی آدمی می بیند و نمی رنجد و پتک ابتذال ایشان بر سر ایشان فرو نمی کوبد، بلکه دامن کنار می کشد و در خود می ریزد و از خود پُر می شود و از خود پَر می گیرد،‌ و چنین آدمیان را نیز با خود بالا می کشد، او تواناست، او داناست، او مشفق است، که دانایی و توانایی و شفقّت یکی ست. 


آنکس که بر متکبّران و گستاخان و فاسدان حکم دل می کند و گریبانشان می چاکد، نه از سر بیزاری و انتقام، که از آن حکم هستی که در او جاریست، و با کوتاهان و کنارافتادگان می خندد و دست می گیرد و راه می برد،‌ او عادل است، او رازدان است،‌ او پادشاست،‌که عدالت و رازدانی و پادشاهی یکی ست. 


حلمی | کتاب لامکان

حکم دل | کتاب لامکان

۰

ای رها از جان خود، او را بخوان

دوبیتی ۷۰۴.


ای رها از جان خود، او را بخوان
حرف او را گو و او از خود بدان
کار او را کن برو از راه او
جام او زن گرچه باشد شوکران


حلمی

ای رها از جان خود، او را بخوان | حلمی

منبع: دوبیتی های حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان