سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد

غزل ۴۶۲.

شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد
دل مخمور دیوانه چه بشکن بشکنی دارد

شب هجرست و لیکن غم ز دست باده رقصانست
غم عشق پریشانه چه بشکن بشکنی دارد

سخن نو گشت و بیماران دوای کهنه می جویند
ستون و تخت ویرانه چه بشکن بشکنی دارد

حدیث عقل می خوانَد فقیهی در سرای ما
صراط مهر و پیشانه چه بشکن بشکنی دارد

حدیث عشق می گویم مگر بشنید و یاری دید
که در این کنج میخانه چه بشکن بشکنی دارد

یقین دارم که روزی دل ز چنگ دیو بردارد
ببیند روح مستانه چه بشکن بشکنی دارد

به حلمی گفت و رقصان شد به گرد خویش جانانه
عجب این یار دردانه چه بشکن بشکنی دارد
شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد | غزلیات حلمی
منبع: غزلیات حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]


🎶 The Spy from Cairo - Oud Funk 🎶
۰

بهترین دیدار

درون آدمی عرصه ی دیدار است،
و بهترین دیدار،‌ دیدار روح با روح.
حلمی
دیدار معنوی | کتاب لامکان

۰

عزم دل چون می کنی هشیار باش

دوبیتی ۸۸۷.


عرش جویان را زمین بنگاه نیست
منزل عشّاق در این راه نیست
عزم دل چون می کنی هشیار باش
چون خروج از راه دل دلخواه نیست


حلمی

عرش جویان را زمین بنگاه نیست | دوبیتی های حلمی
منبع: دوبیتی های حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]

۰

خیال و حقیقت

هیچ چیز به اندازه ی خیال به حقیقت نزدیک نیست.
حلمی

خیال و حقیقت |‌ کتاب لامکان
از این اجرای الهی لذّت ببرید:‌ [HAUSER - Adagio [Albinoni

۰

حال سوزان من و عشق به پایان نشود

غزل ۲۳۵.


حال سوزان من و عشق به پایان نشود
آب از سر بشد و کار به قرآن نشود


گله ام کشت که با خلق چرا قصّه کنی
خاطر عشق که فرخنده به میدان نشود


عقل جادو زده ی حیله گر حلقه فروش
دید جان من و فهمید پریشان نشود


رحمت خاص تو جز مرهم مجروحان نیست
ورنه با هر گده ای صحبت جانان نشود


رمز گفتیم و کسی قفل سخن را نگشود
گرچه از سوختگان راز تو پنهان نشود


چند روزی که به جاروکشی معبد زرّین تو رفت
کس ندیدم ز نوازشگری مهر تو گریان نشود


دل دیوانه که از صد خم معراج گذشت
دگر آن کودک پیش از دم طوفان نشود


حکم عشّاق قصاص است و قصاص است و قصاص
جان چو صد بار ز تن در نرود جان نشود


شغل ما خوابروان عقل گمانی نبرد
تا که چون حلمی از این سلسله جنبان نشود

غزلیات حلمی | غزل ۲۳۵. حال سوزان من و عشق به پایان نشود
منبع: delbarg.ir/helmi/ghazaliat

۰

سفر روح

روح برای سفر نیازی به روادید ندارد. هر جا بخواهد، همانجاست.
حلمی

کتاب روح | حلمی

منبع: کتاب روح delbarg.ir/helmi/rooh

۰

عمیقاً مجنون، عمیقاً متعادل

عمیقاً مجنون، عمیقاً متعادل. چنانکه کلاه شب از سر افکنده و مزرعه ی پرخورشید خرد بر سر رویانیده. او که در قلب نشیمن گرفته و بر فراز افلاک برخاسته است. عاشق این چنین است.


آفتابش آفتاب خدا، نه آفتاب این خورشید زار. رخ نادیده اش رخشان تر از هزار هزار خورشید، نه این خورشید تار، آری آری آن خورشید بیدار. عاشق را می گویم.


در مرکز نشسته، چون سرو،‌ و بر همه پیرامون سایه افکنده. نه این سایه ی تاریک، بل آن سایه ی خاموش پرکار. از دیده ها پنهان، بر همه دیده ها تابیده. معنای عشق، آیینه ی خرد، خود زندگی، تمام حقیقت. آری آری از عاشق سخن می گویم. 


پس دیگر از چه سخن می توانم گفت؟
پس جز عشق از چه دیگر می توان سخن گفت؟
چون سخن از عشق است، عشق از خود سخن می گوید.


حلمی | کتاب لامکان

عمیقاً مجنون، عمیقاً متعادل | کتاب لامکان

۰

شد ز نو فصل سخن باطنی

شد ز نو فصل سخن باطنی
موعد آن است صُوَر بشکنی


باز زبانم سر بتها برید
وقت حقیقت شد و حرف غنی


روح تویی هیکل خاکی نه ای
پس چه بر این خاک به خود می تنی


مذهب عشّاق ز خود جستن است
مذهب جهّال سراسر منی


ای دل خوش مشعل حکمت فروز
تا ز تو گیرد دو جهان روشنی


عقل شه عصر ظلام است و بس
خوش که سر این شه شر بکّنی


نیمه شبان بانگ به حلمی رسید:
شد ز نو فصل سخن باطنی

شد ز نو فصل سخن باطنی | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Le Trio Joubran - More Than Once

۰

موسیقی خداست این

موسیقی خداست این
مایل جان ماست این


روح شو و نگاه کن
بارقه ی لقاست این


هر چه که گوش می کنم
صحبت آشناست این


دوش به خواب دیدمش
مالک خوابهاست این


صبح ندیدمش دگر
باز که را کجاست این؟


از دم اوست جان ما
مقدم و مبتداست این


انا الیه راجعون
مأخر و منتهاست این


دوش مرا نهیب زد
از تو کجا جداست این؟


روح اگر ز جام او
طرف برد به جاست این


سالک اگر ز باده اش
نوش کند رواست این


حلمی اگر ثناش گفت
خدمت بی ریاست این

موسیقی خداست این | غزلیات حلمی

۰

ای کامکاران

در طلب قدرت اید ای ناکامان، نی در طلب عشق، پس ضعیف و زار و نزارید.
در طلب عشق اید ای کامکاران، خود عاشق اید. چه زیبا، باشکوه و برقرارید.


حلمی | کتاب لامکان


موسیقی: Le Trio Joubran - Clay
۰

همه چیز تویی

آیا آنکس که تنهاست از دیگران بریده است؟ آیا آنکس که با دیگران است،‌ با دیگران است؟ یا با دیگران تنهاست؟ ما همه سو با دیگران تنهایان را می بینیم، همه سو همه با همه تنهایند، چرا که با خود تنها نیستند. آنکس که با خود تنهاست، با همه ی دیگران است.


در اجتماع زیستن تنها آن زمانی مفید است که فرد در راه خودشناسی باشد، و این خودشناسی به معنای متداول امروزی آن یعنی کسب مال و جاه و مقام و موقعیّت و موفقیّت بیرونی نیست، بلکه شناخت خویشتن بدین معنای حقیقی که سالک ذهن خویش را و ارکان آن را و کارکردهای آن را در مراوده ی با دیگران به دقّت مشاهده کند، ضعفهای خویش برطرف سازد و در کار اصلاح مدام باشد. وگرنه با دیگران بودن، جز چنانکه حیوانی در میان گلّه ی حیوان، چه می تواند باشد؟


او که فاتح خویشتن است و استادیش تمام است می تواند به دیگری بگوید تو با دیگران باش و از دیگران بیاموز،‌ چرا که همه از اویند و همه ذرّات اویند، لیکن آنکس که هنوز خود تمام بر خویش فاتح نیست و خود را هنوز هزار پرسش ها و هزار راههای نرفته است، ز چه روی دیگری را بگوید که با دیگران باش و بیاموز. شاید آن دیگری از دیگران گذشته باشد و یا به دیگران نرسیده باشد. شاید او را زمان رحلت از یک آگاهی و مردمان آن و عزیمت به آگاهی دیگر و تمنّای مردمانی دیگر است، و او جز بر صحیفه ی درون به رؤیت نخواهد بود که گام بعدی چیست. جوینده ای را که می پرسد چه کنم، تنها می توان گفت سر به درون کش و از خود بپرس، معبّر رویاهای خویش باش و هر چه را به قلب یقین دریافته ای، همان کن!


ای دوست!‌ از هیچ کس هیچ چیز نپرس و هیچ چیز را از هیچ کس تمنّا نکن. از خود بپرس، از خود بخواه، در خود بیاب و به دست خود به انجام برسان. فاتح و خالق جهان خویش باش که همه چیز تویی. 


حلمی |‌ کتاب لامکان

همه چیز تویی | کتاب لامکان | حلمی
موسیقی: (Max Richter - Path 5 (delta

۰

در چلّه گاه جانت من جز خطر ندانم

در چلّه گاه جانت من جز خطر ندانم
از رزمگاه دیوان هرگز حذر ندانم


گفتا به خانه ی دور با ما سلانه برخیز
گفتم سلانگی چیست؟ من این خبر ندانم


آری به منزل دوست باید به جان پریدن
هر سنجری به جز دوست جز رهگذر ندانم


دارالولایت عشق آن سوی آسمان هاست
بی شک که تا در دوست من هیچ در ندانم


سلطان شبی مرا گفت آیینگی تمام است
یعنی که از جهان هاش دیگر اثر ندانم


بس کار ما عجب شد، کس هم ز ما نپرسید
کس هم بپرسد آخر،‌ من -کور و کر- ندانم!


با خلقتی که کردی من پای رفتنم نیست
مر حلمی ام تو کردی، جز بال و پر ندانم

در چله گاه جانت من جز خطر ندانم | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان