سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

ای جان چو ز من این سخن تازه شنیدی

ای جان چو ز من این سخن تازه شنیدی
از کهنه بریدی و بدین تازه رسیدی


آن کهنه چه ات جز که تو را سر بدواند
بس سر که دواندت و ز سرها نبریدی


این عقل کلک توز چه حاصل به تو افزود
صد بار کشیدی و دو صد بار چریدی


این حرف حق از فاصله ها تازه رسیده
آیا که بها کردی و آیا که خریدی؟


دیروز تو را هیچ به منزل نرساند
هر چند که حق باشد و زان قصّه پزیدی


از عقل چه خواهی که چو کشتی شکسته ست
تو روحی و خود پادشه بخت سپیدی


از خلق پریش و دم این مردم نادان
هر لحظه شنیدی چه سخن های پلیدی


چون حلمی دیوانه زبان در کش و سر کش
سرکش شو چو پروانه که این شعله چشیدی


۰

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما
دل ما در رهت چون رود فرما
به حکم نو شدن در وادی عشق
هر آنچه کهنه را نابود فرما
حلمی

نگارا هر چه جز حقّ دود فرما - حلمی

۰

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند
در چشم خدابازان ایشان بشر کفرند
فردوس چونان دوزخ، دوزخ همه چون فردوس
این دوزخ و این فردوس چوب دو سر کفرند
حلمی

بامذهب و لامذهب هر دو پسر کفرند - حلمی

۰

از قید شدن آزاد، هستیم چونان هستی

از قید شدن آزاد، هستیم چونان هستی
مستیم چونان باده،‌ مستیم چونان مستی


از هر چه که بندی بود بر دست و سر و سینه
برجسته و وا گشتیم چون زرده ز خاگینه


از هر چه خوشی هم غم، هم از دل و هم از دم
یک یک به فنا رفتیم ما با هم و ما بی هم


{ای عشق خوشیم امشب با تیغ دو سر خونت
با شیوه ی لیلایت، با سیره ی مجنونت


ای عقل تو افتادی از سر چو کلاه شب
حالی تو نوایی ده ای مطرب لامذهب}


امروز چو می رفتم در خانه ی یارانی
دیدم همه جان داده در شیوه ی جانانی 


دیدم همه را افسون در خطّ نگاه تو 
دیدم همه را در خون از جلوه ی ماه تو


ای ماه چه خونریزی، با ما چه تو بستیزی
هر زردی و سرخی مان بی وقفه تو می ریزی


{ای عشق خوشیم امشب با تیغ دو سر خونت
با شیوه ی لیلایت، با سیره ی مجنونت


ای عقل تو افتادی از سر چو کلاه شب
حالی تو نوایی ده ای مطرب لامذهب}


بر تاجک سرهامان آزاد چو رود اینک
بر ناوک دلهامان بر باد چو دود اینک


این عالم و آن عالم هر دو به فدای تو
هم دوزخ و هم فردوس هر دو به هوای تو


هم غرب به غوغایت هم شرق به رویایت
در شطّ میان ما هم هر لحظه به هوهایت


{ای عشق خوشیم امشب با تیغ دو سر خونت
با شیوه ی لیلایت، با سیره ی مجنونت


ای عقل تو افتادی از سر چو کلاه شب
حالی تو نوایی ده ای مطرب لامذهب}

حلمی

ای عشق خوشیم امشب با تیغ دو سر خونت | مثنوی - حلمی

۰

ای که با من می پری ای ماه بی پروای من

ای که با من می پری ای ماه بی پروای من 
در بدن در فکر تو، هم با تو اینجا بی بدن
ای درون جنگ ها معنای صلح راستین
ای درون صلح ها معنای جنگ تن به تن
حلمی
ای که با من می پری ای ماه بی پروای من - حلمی

۰

باز با ما نوبت غربال شد

باز با ما نوبت غربال شد
حال را جُستیم و ما را حال شد


ما بسی شاهان ز تخت انداختیم 
تا که لامی از پس یک دال شد 


حال از نو کاخ های سست عقل
در خطر از گردش یک خال شد 


یک خسی دی سال چون بر آب رفت
خلقتی بی منّتی خوشحال شد

 
پای این سگ مصلحان زورگیر
کم کمَک شایسته ی خلخال شد

 
عشق مه گسترد و دیگر باک نیست
غسل مِی کردیم و دل غسّال شد

 
مست باید کرد و  باید رَست خوش 
از زمینی که خُم اطفال شد


این همه آتش که نونو داشت عشق
در گلوی سرخ حلمی بال شد

باز با ما نوبت غربال شد - حلمی



۰

باز بیا تا که قیامت کنیم

باز بیا تا که قیامت کنیم
روح بنوشیم و سلامت کنیم
وقت سحر باده ی بالا زنیم
تا سر شب، عقل، ملامت کنیم
حلمی

باز بیا تا که قیامت کنیم - حلمی

۰

خودشناسی جنبشی بی یار نیست

خودشناسی جنبشی بی یار نیست
این یکی حرف خطابردار نیست
یار را می جو و در خود سیر کن
سیر جان بی یار جز اطوار نیست
حلمی

خودشناسی جنبشی بی یار نیست - حلمی


۰

عشق یعنی آن چنان دل داشتن

عشق یعنی آن چنان دل داشتن
که سر از کاشانه در گِل داشتن
گفت با من ترک این خُمخانه کن
نیست از من، حکم، مشکل داشتن
حلمی

عشق یعنی آن چنان دل داشتن - حلمی

۰

بتکان غبار شب را که جهات صبح گیری

بتکان غبار شب را که جهات صبح گیری
برو و بمیر از خود که حیات صبح گیری
برو سوی مرگ بازان، به جهان روح تازان
که ز جام سرفرازان درجات صبح گیری
حلمی

بتکان غبار شب را که جهات صبح گیری - حلمی

۰

در وادی روح، کار دل، باریدن

در وادی روح، کار دل، باریدن
غوغای جهان به چشم رویا دیدن
خیر و شر عالم همه یکسان هِشتن
در هر خبری دست خدا یابیدن
حلمی

در وادی روح، کار دل، باریدن - حلمی

۰

در راه حقیقت تو دمادم برخیز

در راه حقیقت تو دمادم برخیز
از شادی بیهوده و از غم برخیز
تا معرفتی که نیست جز بی خویشی
از باور بند و بند عالم برخیز
حلمی

در راه حقیقت تو دمادم برخیز - حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان