بر زمینم تو مخوان، سیر کنم جای دگر
ناز من هیچ مکش، عشوهی من هیچ مخر
نفس روح کشم، خاک زمینم منما
جلوهی یار کنم، تاب مداری منگر
مرگ را بیسببی هر دم و بیوعده زنم
ملکالموت غلامم دم هر شام و سحر
ساغرم جام جهان، خانهی من میکدههاست
سوی من هیچ میا، در پی من هیچ مپر
ساقی ار نام دهد از دم پیمانه مرا
الفت باده چنین است، چه داری تو خبر
طالع از صوت نکو شد که چنین رقصان است
حرص پیمانه مزن، هی طمع بخت مبر
حلمی از راه دگر آمده، زو هیچ مپرس
رود از راه دگر آمده از راه دگر