سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

عاشقان با ما بمانند و عبوسان در روند

عاشقان با ما بمانند و عبوسان در روند
نوکران عقل را گویم از این کشور روند


مردمان ظاهر و بیچارگان خلق باز
سفره شان اینجا نباشد، قاره ای دیگر روند


گرچه من دعوت کنم هر لحظه ای این خلق را
لحظه ای دیگر بیاشوبم کزین معبر روند


کار دل دیوانگی کردن به جان آدمی ست
موج های کف دهان آورده باید سر روند


دوش با یازده پیمانه بنشستیم مست
شحنه ای فریاد زد: پیمانه ی آخر روند!


صبح دیدم جامها گرد دل من نورپاش
گفت یارم مست ها باید سر منبر روند


با زبان عشق حلمی راز وصل خویش گفت
تا چه باشد حکمت و کی عودها مجمر روند

عاشقان با ما بمانند و عبوسان در روند | غزلیات حلمی

موسیقی: Alla Pugacheva - I sing what I see

۰

زیباست آواز خدا، باید به گوش جان شنید

زیباست آواز خدا، باید به گوش جان شنید
بهر چنین بشنیدنی ویران شد و ویران شنید


این موسقی این روشنا از جان آتش خاسته
از خود بباید رست و شب در حجله ی طوفان شنید


از راه پنهان آمدی در محضر دیوانگان
دیوانه باید گشت و پس این پند از دیوان شنید


ای جان بخیز از یکّ و دو، در بند این طفلان مشو
این حرف حقّ و حرف حق باید ز ما طفلان شنید


این ریسمان و لنگرت، این کشتی و این کشورت
این پرده های احمرت گوش از ره طغیان شنید


"بر مرزها برخاستن! آن بهترین ها خواستن!
از خویش و خویشان کاستن!" هیزم ز آتشدان شنید


حلمی چه شد اینها شنید، از دام ناسازان رهید
بهر چنین بشنیدنی ویران شد و ویران شنید


خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ؛ اینجا.

زیباست آواز خدا، باید به گوش جان شنید | غزلیات حلمی

موسیقی: سمفونی شماره ۴۰ موتزارت

۰

بی گمان باید که در ارّابه ی طوفان شدن

غزل ۳۱۶.


بی گمان باید که در ارّابه ی طوفان شدن
درگذشتن ز آب و نان و سوی جانِ جان شدن


زیر بار حرف مردم ای دل تنها مرو
چون که تنهایی به از همرنگ نااهلان شدن


قلب باید ریشه ی  نااستواری بر کَنَد
نی که چون افلیج عقلان کوچه ی لنگان شدن


روز باید شیره ی شب ها ز خود جاری کند
با نسیم خواب ها باید که هم سکّان شدن


روح باید تاج و تخت عقل را در هم زند
بی زمان باید که سربازیده ی جانان شدن


هر که از هر جا رسد در کعبه ی پنهان خوشست
تا چنین پیدا شدن خوش باد این پنهان شدن


در سحر وصلش نکو باشد ولی نیکوتر این؛
عصر غیبت این چنین پیمانه ی ایشان شدن


هر زمان فوّاره ی عشّاق را سرچشمه ایست
ابر باید گشت و تا سرچشمه چون باران شدن


رازهای عشق را حلمی به کنج سینه دوخت
زخم های باستانی راستی درمان شدن؟


منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.

بی گمان باید که در ارّابه ی طوفان شدن | غزلیات حلمی

۰

این همه آتش، سلام لطف توست

غزل ۴۵۵.

قهر تو در پرده جام لطف توست
این همه آتش، سلام لطف توست

قهر تو بر ناکسان زیباست، هان
این چنین قهر از نظام لطف توست

عشق را هم موکبی بالاترست
هر که را در انتقام لطف توست

هر که را چون می زنی با تیر خویش
دیده ام من از نیام لطف توست

درک قهر عشق بس ناممکن است
هر که را در بار عام لطف توست

سالک خون دیده داند عشق چیست
زخم را داند دوام لطف توست

سوز را جانی بداند چیستی 
کان سوی این هفت بام لطف توست 

دوش بر دوشم کُهی افکند یار
گفت حلمی این طعام لطف توست

منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.

قهر تو در پرده جام لطف توست | غزلیات حلمی

۰

اندرون آ در ره دوّار ما!

غزل ۴۴۸. 

رمزگویی خاصه شد آزار ما
من بگویم تو بخوان از کار ما

من نگویم تو نمان بر جای خود
تو بمان، هم راه بین هم یار ما

گر تو از خویش قفس بیرون شوی
واصلان هستند در دربار ما

خطّ یاری خوان و برگ دوستی
گرچه پیش از آن شوی در نار ما

نی نوا در گوش بشنو، حرف نیست
نور حقّ در چشم گندمکار ما

حضرتش گوید بیا با ما بمان
هی مشو بیزار ما دلدار ما

عقل تو دارد تو را اندرزها
عشق گوید خطّ ما پیکار ما

مرد جنگی را برون هم کارهاست
در درون هم در ردای کار ما

بر در زرّین دل یک حکم و بس:
اندرون آ در ره دوّار ما! 

بس غزل های رسا حلمی سرود
در رثای عشق آتشبار ما 

منبع: غزلیات حلمی
برای خواندن غزلیات حلمی در کتابخانۀ دلبرگ، روی آن کلیک کنید.
رمزگویی خاصه شد آزار ما | غزلیات حلمی
موسیقی: Irfan - More Ta Nali | Roots album 2018

۰

شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد

غزل ۴۶۲.

شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد
دل مخمور دیوانه چه بشکن بشکنی دارد

شب هجرست و لیکن غم ز دست باده رقصانست
غم عشق پریشانه چه بشکن بشکنی دارد

سخن نو گشت و بیماران دوای کهنه می جویند
ستون و تخت ویرانه چه بشکن بشکنی دارد

حدیث عقل می خوانَد فقیهی در سرای ما
صراط مهر و پیشانه چه بشکن بشکنی دارد

حدیث عشق می گویم مگر بشنید و یاری دید
که در این کنج میخانه چه بشکن بشکنی دارد

یقین دارم که روزی دل ز چنگ دیو بردارد
ببیند روح مستانه چه بشکن بشکنی دارد

به حلمی گفت و رقصان شد به گرد خویش جانانه
عجب این یار دردانه چه بشکن بشکنی دارد
شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد | غزلیات حلمی
منبع: غزلیات حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]


🎶 The Spy from Cairo - Oud Funk 🎶
۰

حال سوزان من و عشق به پایان نشود

غزل ۲۳۵.


حال سوزان من و عشق به پایان نشود
آب از سر بشد و کار به قرآن نشود


گله ام کشت که با خلق چرا قصّه کنی
خاطر عشق که فرخنده به میدان نشود


عقل جادو زده ی حیله گر حلقه فروش
دید جان من و فهمید پریشان نشود


رحمت خاص تو جز مرهم مجروحان نیست
ورنه با هر گده ای صحبت جانان نشود


رمز گفتیم و کسی قفل سخن را نگشود
گرچه از سوختگان راز تو پنهان نشود


چند روزی که به جاروکشی معبد زرّین تو رفت
کس ندیدم ز نوازشگری مهر تو گریان نشود


دل دیوانه که از صد خم معراج گذشت
دگر آن کودک پیش از دم طوفان نشود


حکم عشّاق قصاص است و قصاص است و قصاص
جان چو صد بار ز تن در نرود جان نشود


شغل ما خوابروان عقل گمانی نبرد
تا که چون حلمی از این سلسله جنبان نشود

غزلیات حلمی | غزل ۲۳۵. حال سوزان من و عشق به پایان نشود
منبع: delbarg.ir/helmi/ghazaliat

۰

شد ز نو فصل سخن باطنی

شد ز نو فصل سخن باطنی
موعد آن است صُوَر بشکنی


باز زبانم سر بتها برید
وقت حقیقت شد و حرف غنی


روح تویی هیکل خاکی نه ای
پس چه بر این خاک به خود می تنی


مذهب عشّاق ز خود جستن است
مذهب جهّال سراسر منی


ای دل خوش مشعل حکمت فروز
تا ز تو گیرد دو جهان روشنی


عقل شه عصر ظلام است و بس
خوش که سر این شه شر بکّنی


نیمه شبان بانگ به حلمی رسید:
شد ز نو فصل سخن باطنی

شد ز نو فصل سخن باطنی | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Le Trio Joubran - More Than Once

۰

موسیقی خداست این

موسیقی خداست این
مایل جان ماست این


روح شو و نگاه کن
بارقه ی لقاست این


هر چه که گوش می کنم
صحبت آشناست این


دوش به خواب دیدمش
مالک خوابهاست این


صبح ندیدمش دگر
باز که را کجاست این؟


از دم اوست جان ما
مقدم و مبتداست این


انا الیه راجعون
مأخر و منتهاست این


دوش مرا نهیب زد
از تو کجا جداست این؟


روح اگر ز جام او
طرف برد به جاست این


سالک اگر ز باده اش
نوش کند رواست این


حلمی اگر ثناش گفت
خدمت بی ریاست این

موسیقی خداست این | غزلیات حلمی

۰

مجموعه کامل اشعار حلمی

مجموعه ی کامل اشعار حلمی در کتابخانه ی دیجیتال دلبرگ، تقدیم عزیزان. 

delbarg.ir/helmi/ghazaliat
delbarg.ir/helmi/dobeitiha
delbarg.ir/helmi/masnaviha

نی شعر پر از گمان و اوهام است این | رباعیات حلمی

۰

پیچیده به اسرارم، یک روزنه پیدا نیست

پیچیده به اسرارم، یک روزنه پیدا نیست
می رقصم و می خوانم: اسرار هویدا نیست
 
زین قصّه چه می جویی افسانه ی مه رویان
آن روح سواران را سوداکده این جا نیست
 
رو رو که تنت آه و سرمایه ی خودبینی ست
هر کس که به تن نازد از موطن دل ها نیست
 
آن جامه که بدریدم زربفت تباهی بود
من قدمت عریانم در روح که این ها نیست


تا نور فلک دیدم از خویش بسرّیدم
آن گنج که آوردم در قصر ثریّا نیست
 
حرفم همه اصوات و انوار بلورین است
شهد سخنم حتّی در شکّر و حلوا نیست
 
در میکده ها شعرم رهن همه مستان است
این شوکت جادویی در برج و کلیسا نیست
 
من دُرد کشی دارم شه زاده ی رویاها
بیداری زرّینم در قسمت رویا نیست
 
حلمی تو چه می جویی؟ نایاب به دندان است
دریاب دمی را که هم قیمت فردا نیست

پیچیده به اسرارم، یک روزنه پیدا نیست | غزلیات حلمی
موسیقی: سمفونی شماره 4 ویتاس

۰

چنانم غرقه در مستی که جز مستی نمی دانم

چنانم غرقه در مستی که جز مستی نمی دانم
تو بر پیمانه می نازی، من از پیمانه ویرانم
 
کجا رفتی خطا کردی، چه جوری در خفا کردی
چه آسان می ز کف دادی، من از جورت پریشانم
 
بیا باز آ به میخانه چو مستی از سرت افتاد
می و ساغر فرا خوانم، ز جانت غصّه بستانم
 
اگر پیمانه بشکستی و از کفرت پشیمانی
چه باک ار چون منی داری گریبان چاک یارانم
 
الا ای جام دیرینه که در محراب جانانی
بیا و جور یاران کش وزین بخشش بمیرانم
 
بخوان سرلوحه ی زرّین به صوت و حرف پنهانی
چه وحشت از شب تاریک که خورشید مریدانم
 
به خوش نامی و ثروت نیست که بخشندت وصال یار
چه بدنامان که واصل گشته اند از جان و دامانم
 
سرود مطربی می خوان، بزن بر ساز بی عاری
که مغروران عالم را ز صد فرسنگ می رانم
 
سریر وصل می بخشم اگر جانانه بازآیی
تو جانی در بدن داری و من مجموع جانانم
  
مگو حلمی چه می خوانی از این مکتوب نورانی
مپرس اسرار پنهانی که از پیمانه می خوانم

چنانم غرقه در مستی که جز مستی نمی دانم | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان