با ما سر ناسزای عریان داری
ای عشق عجب جلوه پریشان داری
از مردم بیگانه به خود ره بستم
تا خلق نداند چه قریبان داری
من تلخدهن قند نمیدانم چیست
بی مزه تو ما گسان به پنهان داری
تو شاه شکر، تلخزبانی با ما
خوش معاملهای که با شریکان داری
این دست و کمر به رقص خواهد برخاست
امشب اگر آن شراب سوزان داری
دیدم چو حضور جان به بالا میرفت
صد چشمه می زنده به غلیان داری
حلمی به شبان حروف رقصان گیرد
بس صید غزل که با رفیقان داری