میان آتش جهل مقدّس
دو صد مفتی و این قوم مرخّص
بسوزید ای ددان در آتش خویش
که کس با کس شد و ناکس به ناکس
موسیقی: Mark Eliyahu - Endless
میان آتش جهل مقدّس
دو صد مفتی و این قوم مرخّص
بسوزید ای ددان در آتش خویش
که کس با کس شد و ناکس به ناکس
موسیقی: Mark Eliyahu - Endless
روز ما چون شب شد و شب همچو روز
ای خوش این فانوس سرخ کورسوز
سینه شد میخانهی اندوهکوب
دل ببین این ساغر گیتیفروز
امشب چو حق زنده می داده به خیراتی
مست است و خراباتی این روح سماواتی
از مغرب پیمانه جان را خبری آمد
آن عالم ناپیدا دیدیم به اصواتی
دیدیم همه حلقه در بند و به تاراجند
گفتم که چه باشد این، صد کیش و دو صد ماتی
بگذشت سویم پنهان، گفتم به کجا ای جان
پاسخ بده آنم را بنشین تو به ساعاتی
بنگر همه در خوابند، بی آینه میتابند
خواهند تو بت باشی گردند به طاعاتی
گفتا علف هرزند، یک سایه نمیارزند
امّا دم حق باشد این سایهی سقراطی
گفتم همه اسرارت بفروختهاند اینان
منگند و پریشانند این ملّت قرقاطی
گفتا که نه اسراری در خور بگویمشان
اینان همه دلشادند با خواب و عباداتی
آیند و روند اینان چون خانهی بیبنیان
ریزند به تردیدی عمران خراباتی
برخاست دو جام آورد، آن حرف تمام آورد
من مست شدم آخر زین حرف نهایاتی:
حلمی نهانپیما! دنیا به چه میارزد؟
ما را نه غم عالم، نی شادی امواتی
طفلکی در لفظ ماند و داد زد
از چَه نفرت به خود فریاد زد
لعن خود کرد و ز خود کوتاه شد
دشمن خود گشت و یار آه شد
زین همه نفرت که در این سینهها
خود بسوزند و نه کس زین کینهها
مردمی بیموسقی از خصم و خون
حاکمانی از تجمّل پرقشون
جملهشان را من نبینم در دویی
هر دوشان یک نفس پست پادویی
این همه خونی که در این خشمهاست
زین همه خوابی که در این چشمهاست
این همه طفلان بیقانون وهم
مست از خودخواهی و مفتون وهم
خشم حق گویند هست این، شرم باد!
تو چه دانی حق چه باشد، ای گشاد!
آن شکمها بین ز جهل خلق چاق
خلق را! تکراربازان چلاق
بذر شر کاری که نیکی بِدرَوی؟
این چنین آیا تو هرگز خوش شوی؟
من مپندارم که این جهل دراز
زود سر آید به خلق حرص و آز
مطربان حق ولیکن جام عشق
برکشند از خانهی بینام عشق
برکت و شور و صفا از جامشان
صلح باد از جان ناآرامشان
نیست در کار عاشق دیر و زود
کار حق باید نمود و گشت دود
یا رب این جانها به راهت سخت باد!
جمله جان عاشقان خوشبخت باد!
موسیقی: Gnarls Barkley - Crazy
بخیز آنجا که آنجا را بسازی
بخیز اینک زمان روحتازی
سلوک عاشقان دانی چه باشد؟
رهایی از جهانهای مجازی
بخیز از جامههای سست زیرین
بخیزی تا بسوزی تا بسازی
به دنیا آمدی تا حق ببینی
چو باطل دیدهای این چیست بازی
برو آنجا که غرب و شرق محوست
نه کس داند ز رومی یا حجازی
برو آنجا که آب از عشق جوشد
ز خون روح بر خود تکیه سازی
رها از نسبت و خویشان خاکی
رها از خیر و شرّان موازی
دویی اینجا، برو آنجا یکی شو
برو حلمی چه اینجا نرد بازی
در دور فلک بسی سفرها کردیم
در حادثهی عشق خطرها کردیم
تا خارج از این گردش باطل گشتیم
دیدیم و شنیدیم و خبرها کردیم
موسیقی: کارل جنکینز - ترانهی روح
ای روح بیا می صوابت دادند
در رنج عبور آفتابت دادند
بیهوده چهای نشسته در ویرانی
برخیز به سوی ره، خطابت دادند
موسیقی: Azam Ali - Love is a Labyrinth
دیرگاهیست که در خالی خود میرانم
من ز خود خالیام و نام تو را میخوانم
من که از عیش فلک دیرزمانی سیرم
میروم عیش نهان از دم جان بستانم
من و این کالبد خاک چه نسبت داریم
روحم و هفت فلک باغ و همه بستانم
نه چو انسان که دلیل شب و پیمان گِل است
روح افلاکم و خورشید بر و دامانم
عقل پرسید کهام دوش و جوابش دادم
خادم عشقم و پیمانهبر جانانم
نه چو بودایم و زندانی این هشتوچهار
فارغ از قدمت این هندسهی ویرانم
شاهراه ازلی میروم آنجا که خدا
جام من ریزد و من نیز بدان پیمانم
من که از حادثهی خاک شبی بگذشتم
حال هر روح خطرکرده چو خود میدانم
در جهان هیچ اثر نیست جز از ما باشد
فارغ از هر نظر و خود ز نظر پنهانم
حلمیا خدمت ساقی چو خطرها کردی
بر در میکدهها نام تو را بنشانم
موسیقی: Wardruna — Algir - Togntale
غم این فاصله تا چند خوری ای دل مست
دور شو از دم این جمعیت نقشپرست
آن که دشوار در آمد به طریق ازلی
رازش آسان نکنم فاش به نامردم پست
گم نخواهد شدن و جلوه نبازد به مجاز
حق به برکت بدهد بادهاش از ساغر هست
سوی ما گیر و مرو از ره بیگانه دمی
آن که این رشته نگه داشت به ناگه مگسست
دل میالای به شرّ و برو زان چشمهی پاک
جرعهها نوش کن و گوش کن آواز الست
خلقت آهنگ دگر کرده که باز آوردت
جان بهایش بُد و آن کهنه بتانی که شکست
دیدمت خسته و نالان به دلی خوابزده
بردمت دوش به احرام ازل دست به دست
هیچ دیدی چه خبر بود بدان میکدهها؟
هر که مست آمده بود از قفس چرخ برست
به میان حلمی دیوانه چو از هوش بشد
خنده زد ساقی و فرمود که این گونه خوشست
جان ما از نو طرب آلود شد
عاقلی مرد و فضایل دود شد
عاشقی آمد فضای جان گرفت
ماورای خیر و شر این سود شد
حلمی
عاشق از وسع فلک بیرون است
دل عاشق ز فلک افزون است
عاقلی بس کن و با ما برخیز
بنگر این عیش جهانی چون است
حلمی