سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

در تو خوشم..

یکی با خویشتن خوش است، یکی با دگران، یکی با درون خوش است و یکی با بیرون. من بی خویش خوشم، من بی خویش، بی درون و بی بیرون، بی سر و پا، با تو خوشم، در تو خوشم. من در این لحظه هیچ چیز از جهان و هیچ کس از دیگران نمی‌خواهم، چرا که آنگاه که همه چیز و همه کس تویی، جهان را چه بجویم و دگران را چه بخواهم؟ 

تاریخی سخت گذشت تا رسیدن به خویش، و آنگاه وارهانیدن همه خویش به قصد تو. چون تو به دست آمد، با خویش و دیگران نمی‌نشینم. جهان، مذهب است. من لامذهبم. آزادم. 

حلمی | کتاب آزادی
چون تو به دست آمد | کتاب آزادی | حلمی
۰

فدای زندگی

برای آنکه دوست شما باشم، می بایست که به اندازه‌ی کافی دشمن شما بوده باشم. می‌بایست که به اندازه‌ی کافی رنج کشیده باشید تا به اندازه‌ی کافی مشعوف گردید. می‌بایستی آنقدر در غفلت خود بپوسید تا در سپیده‌دم بیداری در هنگام ملاقات با نور و شنیدن آوای بهشتی عشق، سر از پا نشناسید و دیوانه‌وار تمام خویش را، ذرّه ذرّه، فدای زندگی کنید.


حلمی | کتاب آزادی

فدای زندگی | کتاب آزادی | حلمی

موسیقی: Eternal Eclipse - Shape of Lies

۰

آرام باش و بگذار..

چنین شرارتها و اهریمنی‌ها تاریخ عوالم کم به خود ندیده است. نور و فرشتگی نیز کم نبوده‌ است، باری در عصر تاریکی چنین غلبه با تاریکی‌ست. اینجا نور بار آوردن هنر است، اینجا روشنی کار است. همه سو آدمی به هدر است. اینجا و در این زمان است که روح باید کارستان کند و آن چیزی باشد که هرگز نبوده است: آزاد. 


دهانت را ببند ای مستضعف، خموش باش! آنکه عربده زد و مرگ گفت امروز تباهش را ببین. خاموش باش، عدالت را ببین که در همه سو جاری‌ست. ببین که تو حریصی و بر تو حریصان سوارند. نیک باش، خواهی دید نیکان از راه خواهند رسید به سامان امور. درست باش، اگرچه این رسم زمانه نیست. 


آرام باش و بگذار کار ناتمام را تمام کنیم؛
آنگاه که دانستیم عدالت برقرار است،
آزادی فرا می‌رسد.


حلمی | کتاب آزادی

آزادی فرا می‌رسد | کتاب آزادی | حلمی

۰

سلام ای جهان نو!

شیخ زاهد را می‎شناسم، و شیخ صفی‌ را. هر دو را به نیکی‎ می‌شناسم. کار در همین جا شروع شد، کار در همین جا پایان گیرد.

کار در همین جا و در همین خطّه شروع شد، و فرود آمده‌ام تا کار را در همین جا و در همین خطّه به پایان برسانم؛ که دایره در همان نقطه پایان گیرد که آغاز گشت. خداحافظ ای سلام!

شیخ و صوفی را با هم در یک قبر دفن می‌کنم و شادمانه و رقصان می‌سرایم: خداحافظ ای جهان کهن! سلام ای جهان نو! 

حلمی | کتاب آزادی
سلام ای جهان نو! | کتاب آزادی | حلمی
۰

مجرای جان عاشق

در میادین جنگ چنین آتش و هیاهو نیست چون این وقت که خداوند جان عاشق به خویش می‌خواند و قلم در دست چون زبانه‌ای بی‌بدیل از آتش می‌گردد. رزمندگان چنین خون و آتش نمی‌آزمایند که عاشقِ تسلیم به حقیقت می‌پیماید.


آنگاه که سخن تمام شد دزدانه به پیرامون می‌نگرم؛ نکند آتشی، هیاهویی، تلاطمی زین هجوم و غلبه؟! نه، خوشبختانه چیزی نیست. هر چند همه‌ی اینها نیز هست!


پنداشته بودم قلب خود و آتش جان خود را می‌سرایم،
خداوند گفت: نه! من خود را از مجرای جان تو می‌سرایم.


حلمی | کتاب آزادی

از مجرای جان تو | کتاب آزادی | حلمی

۰

این بار از همه بار بالاتر

بسیار زمانها شمشیر بالا کشیده‌ام، آنگاه که نیکان از ترس دیوان به لانه‌هاشان خزیده بودند، و من از نیکان در برابر دیوان دفاع کردم. من از نیکان در برابر شروران پاسداری کردم. لیکن نیکان شرارت بیشتر کردند و سلیمانیان از نیکی خویش ترسیدند و تن به ذلالت‌های از خود کمتران دادند. چراکه تکبّر ورزیدند و پاسخ متکبّران را جز خواری و ذلالت نیست. 

بسیار زمانها شمشیر بالا کشیده‌ام، این بار از همه بار بالاتر. نه به حفاظت نیکی در برابر شروری، بلکه به حفاظت عشق و جان لطیف خاضع از ترک‌تاز بی‌صفت قبیله‌پرست. 

بسیار زمانها شمشیر بالا کشیده‌ام،
این بار از همه بار بالاتر. 
خیر و شر این بار هر دو را سر زده‌ام.

حلمی | کتاب آزادی
این بار از همه بار بالاتر | کتاب آزادی | حلمی
۰

آنها که رقص نمی‌توانند..

رسالت عشق، وظیفه‌ی خاموشی. در عمیق‌ترین گود شب نشستن و کلمه را دریافتن و به قلم راندن. عادت انسان را پاس نداشتن، و به شمّاطه‌ی مقدّر در خود نشستن و از خود برخاستن و جز عشق به هیچ تن ندادن. 


رسالت عشق، وظیفه‌ی آزادی. از خلق بی‌صنم دامن کشیدن و با خلق صنم جام زدن. در محال زیستن و با مبادا رقصیدن، و هیچ کس را جز هیچکسان به حریم قدسی خویش راه ندادن. 


دروازه‌ی آسمان گشوده است 
و این لحظه را جز رقصیدن فتوا نیست. 
آنها که رقص نمی‌توانند پس چه می‌توانند؟


حلمی | کتاب آزادی

رسالت عشق، وظیفه‌ی خاموشی | کتاب آزادی | حلمی

۰

هیچ کدام را نمی‌بینم

 شیطان سرخ در برابرم ایستاده. هیچ نمی‌دانستم این ناچیز می‌تواند این همه راه بیاید. خوش آمدی ای عزیز، خوش آمدی که به کوتوله شدن آمدی. 


می‌نگرم؛ شیطان سرخ در دامنم ایستاده.
می‌نگرم؛ نه شیطان سرخ و نه شیخ سیاه هیچ کدام را نمی‌بینم.


حلمی | کتاب آزادی

هیچ کدام را نمی‌بینم | حلمی | کتاب آزادی

۰

به سوی راه برخاستن

به سوی راه برخاستن، در حالیکه تمام راهها بسته است. مپنداشتنِ خویش بر حق، و خویش را در حق، به سوی حق جُستن. 


بی‌تردید راه گشوده می‌شود؛ چرا که من و حق، با هم، در هم، به سوی هم برخاسته‌ایم.


حلمی | کتاب آزادی
به سوی راه برخاستن | کتاب آزادی | حلمی

۰

به خاموشی..

به خاموشی بگذار با هم سخن بگوییم،
خاموشی از هر سخنی سخن‌تر است.
به خاموشی هر یک در خویش بنشینیم،
و هر یک بی خویش با خویش سخن بگوییم؛
چون روح که با روح، خدا که با خدا.


حلمی | کتاب آزادی

به خاموشی | کتاب آزادی | حلمی

موسیقی: Gustavo Dudamel - Adagio for Strings, Op. 11

۰

آواز کردگار

بزرگان کار بزرگ کنند، حرف بزرگ نزنند. بزرگی به عمل است، وگرنه حرف را که شیخ و ملّا نیز بزند. بزرگان کار روح کنند، کودکان و صغیران اسم روح پیشوند و لقب کنند و در دهان اژدهای نفاق و ریا یک دو دمی به تباهی بگذرانند و بلعیده شوند. 


مسافران را راه به خود می‌خواند، چنانکه رقّاصان را رقص و مطربان را طرب. راه در مسافران گسترش می‌یابد و رقص در رقّاصان و طرب در مطربان. کلام در جان می‌ریزد و در دهان بالا می‌آید و یا از سرانگشتان فرو می‌ریزد و می‌گوید آنچه اراده‌ی کردگار است.  


جان رهرو تسلیم است، و چون تسلیم است راههای بزرگ رود، کارهای بزرگ کند. دهان رهرو بسته است و تمام ارکان وجودش در خاموشی‌ست، و چون خاموشی‌ست، کلمه است، سخن است و آواز آفریدگار. و خداوند در سخن خویش می‌رقصد و گسترش می‌یابد. 


حلمی | کتاب آزادی

آواز کردگار | کتاب آزادی | حلمی

۰

همه چیز را تاب آر!

هر روز به این سبب برمی‌خیزم که دوستان خود چون خود کنم، و آنگاه از خود برخیزم. هر چند این سبب را خود نمی‌دانستم و در لحظه‌ای محال از شبی سرخ مرا فرمودند. 


اینها همه باید آزاد شوند، این دوستان. هر کس در پیرامون من است باید آزاد شود و جز این هیچ چاره‌ نیست.


باید آزادی را بپذیرید، 
خون‌هاش را بریزید، 
اشکهاش را هق‌هق کنید، 
و از خود و از تمامِ همه برخیزید.
باید خدمت کنید،
حتّی اگر بگویند از مرزها بگذرید،
آنگاه که گذشتن محال است.  


دنیا پر از سر و صداست ای دوست. این‌ها را همه تاب آر! این کوفتن‌ها را تاب آر! حال که به آسمانی نو برخاسته‌ای و آسمانها زین پس همه در هم می‌پیچند و زین پس هیچ نخواهی دانست که چه که است و که چه و چه کدام. 


همه چیز را تاب آر!
هر چه در برون و درون می‌گذرد، 
این‌ها همه تو را به هیچی رهسپارند.


حلمی | کتاب آزادی

همه چیز را تاب آر | کتاب آزادی | حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان