برای آنکه دوست شما باشم، می بایست که به اندازهی کافی دشمن شما بوده باشم. میبایست که به اندازهی کافی رنج کشیده باشید تا به اندازهی کافی مشعوف گردید. میبایستی آنقدر در غفلت خود بپوسید تا در سپیدهدم بیداری در هنگام ملاقات با نور و شنیدن آوای بهشتی عشق، سر از پا نشناسید و دیوانهوار تمام خویش را، ذرّه ذرّه، فدای زندگی کنید.
موسیقی: Eternal Eclipse - Shape of Lies
چنین شرارتها و اهریمنیها تاریخ عوالم کم به خود ندیده است. نور و فرشتگی نیز کم نبوده است، باری در عصر تاریکی چنین غلبه با تاریکیست. اینجا نور بار آوردن هنر است، اینجا روشنی کار است. همه سو آدمی به هدر است. اینجا و در این زمان است که روح باید کارستان کند و آن چیزی باشد که هرگز نبوده است: آزاد.
حلمی | کتاب آزادی
در میادین جنگ چنین آتش و هیاهو نیست چون این وقت که خداوند جان عاشق به خویش میخواند و قلم در دست چون زبانهای بیبدیل از آتش میگردد. رزمندگان چنین خون و آتش نمیآزمایند که عاشقِ تسلیم به حقیقت میپیماید.
رسالت عشق، وظیفهی خاموشی. در عمیقترین گود شب نشستن و کلمه را دریافتن و به قلم راندن. عادت انسان را پاس نداشتن، و به شمّاطهی مقدّر در خود نشستن و از خود برخاستن و جز عشق به هیچ تن ندادن.
حلمی | کتاب آزادی
شیطان سرخ در برابرم ایستاده. هیچ نمیدانستم این ناچیز میتواند این همه راه بیاید. خوش آمدی ای عزیز، خوش آمدی که به کوتوله شدن آمدی.
مینگرم؛ شیطان سرخ در دامنم ایستاده.
مینگرم؛ نه شیطان سرخ و نه شیخ سیاه هیچ کدام را نمیبینم.
حلمی | کتاب آزادی
به سوی راه برخاستن، در حالیکه تمام راهها بسته است. مپنداشتنِ خویش بر حق، و خویش را در حق، به سوی حق جُستن.
به خاموشی بگذار با هم سخن بگوییم،
خاموشی از هر سخنی سخنتر است.
به خاموشی هر یک در خویش بنشینیم،
و هر یک بی خویش با خویش سخن بگوییم؛
چون روح که با روح، خدا که با خدا.
حلمی | کتاب آزادی
بزرگان کار بزرگ کنند، حرف بزرگ نزنند. بزرگی به عمل است، وگرنه حرف را که شیخ و ملّا نیز بزند. بزرگان کار روح کنند، کودکان و صغیران اسم روح پیشوند و لقب کنند و در دهان اژدهای نفاق و ریا یک دو دمی به تباهی بگذرانند و بلعیده شوند.
حلمی | کتاب آزادی
هر روز به این سبب برمیخیزم که دوستان خود چون خود کنم، و آنگاه از خود برخیزم. هر چند این سبب را خود نمیدانستم و در لحظهای محال از شبی سرخ مرا فرمودند.
حلمی | کتاب آزادی