عشق ره خدمت و خلّاقی است
خدمت خلّاق ره باقی است
کس نتواند که به تقلید عشق
راه برد روح به تأیید عشق
روح یکی ذرّهی قائم به ذات
روح سر هستی و اصل حیات
این که بگویند برو خود شناس
خودْ خود روح است ورای حواس
چون تو به خود کشف شوی در نهان
ذرّهی خلّاق شوی در بیان
حق بکند کار خود از دست تو
حق بشود مست خود از مست تو
بین تو و حق نه دگر پردهایست
کار حق و کار تو هر دو یکیست
عاقبت از ذکر لب و قیل و قال
ذرّهی خلّاق شوی بیمثال
تو شبح توست برو خود بجو
خود تو بجو در ره حق کو به کو
چون که چو خود خاصه بیاید به دست
آنکْ حق و صحبت حق بیشکست
خود چو بیاید دگرت بیخودی
زان حقی و نفست هدهدی
ورنه تو و این ره تقلیدیات
از ره حق آنچه که نشنیدیات
در ره حق بر سر خود خیمه کن
هر چه ز من ریخت سرت قیمه کن
تا بشوی ذرّهی پاک خدا
عشق ز دستان تو پرّد هوا
عشق شود شغل تو بیمنّتی
بانگ زند حق که تو بیقیمتی
موسیقی: Philip Glass - Metamorphosis