شوریده شد سرای از توف و تاب عشق
سوزیده خلقتی از التهاب عشق
خلقی شگفت زین باران خشم و کوب
گم کرده خویش از راه صواب عشق
تا کی بچرخد و تا کی درو شود
در مشتِ صافیِ عالیجناب عشق
چون ماه چارده زین خطّه رخ کشید
از جبر جهل بین نی انتخاب عشق
بر مذهب سیه که جز گمانه نیست
تو وقعِ دل منه ای مستطاب عشق
تعبیر راه را در روح خویش بین
تا خوش شوی ز نو از آفتاب عشق
بکّن ز تن کنون این حُجبِ وهم و روی
تا بکّند ز جان جانان حجاب عشق
ای ماهتابِ دَم، ای رأی بینظر
بر مای و خشکِ نای باران شراب عشق
حلمی ستاره شد در کوی بیعبور
آید به صورتی از نو شهاب عشق