شیطان سرخ در برابرم ایستاده. هیچ نمیدانستم این ناچیز میتواند این همه راه بیاید. خوش آمدی ای عزیز، خوش آمدی که به کوتوله شدن آمدی.
مینگرم؛ شیطان سرخ در دامنم ایستاده.
مینگرم؛ نه شیطان سرخ و نه شیخ سیاه هیچ کدام را نمیبینم.
حلمی | کتاب آزادی
شیطان سرخ در برابرم ایستاده. هیچ نمیدانستم این ناچیز میتواند این همه راه بیاید. خوش آمدی ای عزیز، خوش آمدی که به کوتوله شدن آمدی.
مینگرم؛ شیطان سرخ در دامنم ایستاده.
مینگرم؛ نه شیطان سرخ و نه شیخ سیاه هیچ کدام را نمیبینم.
حلمی | کتاب آزادی
به سوی راه برخاستن، در حالیکه تمام راهها بسته است. مپنداشتنِ خویش بر حق، و خویش را در حق، به سوی حق جُستن.
بزرگان کار بزرگ کنند، حرف بزرگ نزنند. بزرگی به عمل است، وگرنه حرف را که شیخ و ملّا نیز بزند. بزرگان کار روح کنند، کودکان و صغیران اسم روح پیشوند و لقب کنند و در دهان اژدهای نفاق و ریا یک دو دمی به تباهی بگذرانند و بلعیده شوند.
حلمی | کتاب آزادی
تا آزادی لحظاتی ترد باقی مانده است. تا آزادی همواره لحظات تردند. باید تاریخی پایان گیرد، باید تاریخی آغاز شود، و این باید را گریز نیست.
حلمی | کتاب آزادی
حلمی | کتاب آزادی
به تلخی و سختی و مرارت میگذرد. ای دوست! بهترین لحظات عشق به سختی میگذرد. دو روز اغما، دو روز برپایی. سه روز اشک، سه روز شعف. شکیبایی به کشآمد زمان در ابدیتی ناگذر میگذرد.
کتاب
در عشق سخت میگذرد ای دوست، امّا سخت زیبا. در حقیقت کارها آسان نیست. گاهی نای دو قدم صاف نیست. باری میگذرد، این نیز میگذرد، چنانکه هزاران هزار زندگی آسان و دشوار گذشت. این ناممکن نیز بگذرد.
در خداوند که تمام خنده است، گاه خندیدن آسان نیست. آنکه در خداوند هماره میخندد، تمام راه را رفته است، هرچند تمام هرگز تمام نیست، بر او خندیدن آسان است. امّا بر من که ناتمامِ راه را نیز هرگز تمام نرفتهام و نمیدانم تمام چیست و ناتمام کدام، هرگز هیچ چیز آسان نیست.
هرگاه سختتر میگذرد،
میدانم گاه بالیدن است،
گاه مرگ و زایش،
و نوزادن در آسمانی بالاتر.
حلمی | کتاب آزادی
تنها میمانم تا رنج را پاس بدارم. مجرّدان روح، برکت شعف قدر میدانند. در این لحظات ناممکن، کلام ناممکن بر زبان میرانم. هیچ کس نمیتواند به این حریم راه یابد. هیچ کس نباید جانِ در انتظارِ سخن را به چشم سر ببیند. این احتضار هیچ کس نباید ببیند. نه، هیچ کس نباید به حریم کلمه راه یابد، اینجا که تنها منم و خداوندگارم.
این زندگیها به هدر نگذرند، به خشم، به زنده باد این و مرده باد آن. این زندگیها به سیاهی نگذرند، در خیابانها عقیم نمانند و در مساجد و کلیساها و کنیسهها به تباهی نفرسایند. این زندگیها به حجاب و خواب و سراب قامتِ تازنده نسپارند.
از دردها، عمیقترینهاشان را دوست میدارم. از رنجها، آنهاشان را که چنان جان بسوزانند و از نو برآورند. از تلخیها، غمّازترینهاشان را، پرآزترینهاشان، آنها که تا خاک نکنند شعف پاک از اعماق روح بیرون نریزند.
به ثانیهای همه چیز تغییر میکند، به کمتر از ثانیهای. این بود و حال آن شد. رنج بود و حال شادی شد. مرگ بود و حال زندگیست. البتّه که به کمتر از ثانیهها هزارهزار جان در کار است به تحصیل عشق، به تحویل آزادی.
موسیقی: Rajna - Sun comes to Life