جمعه ۲ خرداد ۹۹
انسان در پیشگاه عقاید امروز خویش، فردا سرشکسته است. چه خوش است نگاه بینظر، عقیدهای نپروراندن، عشق را گذاشتن تا در جان بچرخد و برقصد و بخواند آن آواهای بهشتی را.
چه خوش است بیجانبی، آنگاه که جانبها در هماند و دشمن امروز دوست فرداست. چه خوش است بغضها فروشستن، کینهها از قلب زدودن و خویش را گشودن بر هر چیز که خداوند ما را بدان مایل است، تو بگو ما را با آن سر دشمنی باشد.
وقت فنا شدن است، یعنی از خویش و عقاید و عقدههای خویش خلاصی یافتن. وقت مردن است، یعنی این تن که فرو میریزد، تن نو با سر نو، قلب نو، و جان نو برمیخیزد. چه خوش است چنین مردن، چنین نو شدن.
جزءجزء از تمام خویش برخاستن، زندگی را به تمام خواندن، و روح را به کّل آموختن، دیدن، شنیدن، به کار بستن. تن خویش چون سرزمین خویش دوست داشتن، و از تن خویش، این سرزمین خویش، به تمامی در روح به پا خاستن. راه لطیف خدا، کار دشوار عشق.
حلمی | هنر و معنویت