زان آتش افروخته هر دم نشانی میرسد
جانی که جانانم ربود اینک به جانی میرسد
عصیان دل خاموش شد در گردش چرخ فلک
گه سوگی از پیک غم و گه نغمهخوانی میرسد
ره بود تا مرز افق، دیوانه، خامش، در گداز
گفتا که هیچ این، هوش دار! آتشفشانی میرسد
رفتیم و ننشستم ز پای، دریای خون در پیش و پس
دیو و ددان در هر نفس، پس کی امانی میرسد؟
ساقی مست از گوشهای دیدم سلامی میدهد:
بشنو که اصوات نهان از آسمانی می رسد
از خویش و تن بربند رخت! درویش! برخیز از جهان
آیین همراهی بدان، چون ساربانی میرسد
دریای طوفان، مرغ دل، آوازها! آوازها!
زان پردههای رنگرنگ صاحبزمانی میرسد
تا مذهب عشق آمدی خونین و نالان جان من
افتان و خیزان میروی، تخت روانی میرسد
آسودگی از یاد شد از خانه تا بادی وزید
تنپرور جان و جهان چون استخوانی میرسد
دنیا چو نقشی بود و رفت، حلمی چه دیدی؟ هیچ هیچ
اینک جهانی دیگر و دریانشانی میرسد