دوشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۰
در سرم خیال میپیچد، از دلم بهار میروید
گلشنِ ز موج تابیده قلب این هَزار میروید
لحظهی عبور جانم را خرج آفتاب میکردم
یخّ تیره آب میکردم آنچنان که یار میروید
چشم باده دور میبیند او که بی شعور میبیند
جامهی غیاب چون شویی حقّ آشکار میروید
شیخک شرور میگوید ختم آسمانها با ماست
توأمان که خنده میگرید بر دو کتفْش مار میروید
من نهان به خلق رحمانی از دلم سرور میپاشم
او عیان به داغ پیشانی از سرش شرار میروید
حلمیا به ظهر آدینه فسخ شد حدیث پارینه
عاشق از ظهور آیینه فرق این مزار میروید