در میادین جنگ چنین آتش و هیاهو نیست چون این وقت که خداوند جان عاشق به خویش میخواند و قلم در دست چون زبانهای بیبدیل از آتش میگردد. رزمندگان چنین خون و آتش نمیآزمایند که عاشقِ تسلیم به حقیقت میپیماید.
وظیفهی ما سالکان عشق این است که گنجینههایی ارزنده از هنر و معنویت تقدیم زمین و زمانه داریم. وظیفهی ما به تنهایی عبادت نیست و یا خدا را در قلب خویش دوست داشتن، بلکه وظیفه این است عبادت به عمل مبدّل شود و در قالب کلمهها و رنگها جاری گردد و به چرخش دستها جان دهد، جسمها را برپا کند، تصویرهای خیالی را زنده کند، و بر صحنهی زندگی، از زندگی چیزی درخور تقدیم زندگی دارد. این «تمرین خلقت» در «وضعیت بودن» است.
جز حقیقت خداوند و جز روح که بارقهی خداست، همه چیز جهان بیارزش، فرومایه و گذراست و توجّه بر هر آنچه که گذراست، عبث است. جهان زبالهدان عظیمیست که حقیقت روح در اعماق آن مدفون شده است. حقیقت روح را باید دریافت و باقی چیزها را به حال خود رها کرد.
هر چه بر صحنهها درخشان به نظر میرسد، در درون پوسیده و تباه است. گنجها در خرابات است و خرابات مثال از کنجهای نکاویده و به دیدنیامده است. باید از دیدها محو شد، کنجها را کاوید و گنجها را جستجو کرد. کنج، ملاء خاص خداوند است، و یک رهروی حقیقت جز در چشم خداوند به دید نمیآید.
حلمی | کتاب لامکان
آنگاه چشم میگشاییم و میگوییم: آنجا دیگر کجا بود؟ آن دیگر چه جهنّمی بود؟
آن؟ جهنّمی از من بر آمده،
آن؟ جهانی از من خاسته.
آنجا منم، اینجا منم، همهشان از من خاسته. هر چه در بیرون میبینم منم. آنگاه که درون را نجستهام و به درون راه نیافتهام و بردهی انکار و عصیان و انقلابم، هر کثافتی که در بیرون است، منم و منم و منم.
حلمی | هنر و معنویت
چرا؟ چه رنجهای سخت کشیدهاید و چه عرقهای روح ریختهاید و چه هدایای ارزنده تقدیم زندگی داشتهاید که پنداشتهاید شایستهی وصلهای بالایید؟ چرا؟ از شما چه بهشتها برآمده؟ چه نغمات بهشتی ساختهاید و چه رقصها از خون جان خویش بر زمین پست برآوردهاید که چنین حقیر سر به تکبّر افراشتهاید، جسم پست مقدّس پنداشتهاید و دیگران نه به راه حق، بلکه به خویش خواندهاید؟
جهان در برابر دیدگان تغییر میکند. این پردهی دیگریست. دیروز آنچه بوده، امروز جور دیگریست. امروز من دیگرم و تو دیگری، و من از امروزِ دیگر خود با امروزِ دیگر تو سخن میرانم.
حلمی | هنر و معنویت