چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۹
من آن روحم که مأوایم جهان خوابها باشد
رفیقم باده و ساقی و یاران خدا باشد
به کام ماست ار دنیا خراب و مست میگردد
که مستی کار ساقی و خرابی کار ما باشد
شبی گر خفتی و دیدی سحرگاهی نمیآید
سحر در آستین ماست، اگر دانی چرا باشد
من و می هر دو یک روحیم که در پیمانهها گشتیم
خلاف مهر و آیین است ز جانان جان جدا باشد
سلامی کن در این حلقه، سلامت پاسخی دارد
بکش پیمانه تا هستی که این مستی روا باشد
عدم شو نیست شو کامشب نبودن خاصه پیداییست
برون را وارهان اینک که هستی در خفا باشد
خیال مست حلمی بود که از پیمانهها میرفت
مپنداری که مأوایی به جز پیمانهها باشد