بالا برو بالا برو، بالا و بالاتر برو
زین هم گذر زان هم گذر، آنجا و آنجاتر برو
ساکن مشو بی خود برو تا خانهی هدهد برو
از من شنو بی من شنو هر لحظه برپاتر برو
بست است پاها باز کن، راه طرب را ساز کن
این عقل پایافراز کن، امشب پرآواتر برو
نور این رهت روشن کند، موسیقیات ره میبرد
موسیقی جان گوش کن، آنگه به دریاتر برو
جان بر سر امواج ده، هر چیز خواهد باج ده
بشکاف این بحر طویل، اینبار موساتر برو
عشقت بجو صحن برون، صحن درون را راه رو
راه درونی میروی، فرد و فریباتر برو
بسیار از ره میبرند، در قامت حق میسرند
این هم دمی باشد ولیکن تو شکیباتر برو
توفان ز وحشت میدمد، اسبان ظلمت میرمد
بینی فلک را میخمد، بخروش و غوغاتر برو
این بگذرد آن بگذرد، این جان ز صد خوان بگذرد
خاموش باش و لب گز و پنهان به حاشاتر برو
حلمی نگفت از خود سخن، لب جفت و بیرون از بدن
شب بود و روحِ لامکان فرمود لالاتر برو