گفت با من سالکی وصل تو چند؟
گفتمش صفرم دلا، اصل تو چند؟
هفت خوان و هفت جان و هفت بند
هیچ روح و هیچ راه و هیچ دند
ساعت صفر تو غوغا میکند
عاقلی مست و پریشا میکند
عاشقی گر بادهی بیجا کشید
میدهد معنی که وقت ناپدید
معنی عاشق به وصل و نام نیست
عاشقی را وصلهای این دام نیست
عاشقی یعنی ورای هشت و چار
فارغی از خور و خواب این نوار
گفت با من یا دویی یا که سهای
گفتمش نیمام برو با ما کهای
گفت آخر این عددهای دل است
گفتمش دل با عدد خر در گِل است
من عدد را دود کردم یک زمان
تا کشم دل در رکاب لامکان
آن زمان سلطان بُدم حالی گدام
آن زمان بنده بُدم حالی خدام
این همه درویش هر سو، سوی من؟
تو چرا ای پخته آخر کوی من؟
من یکی خامم برو با پختگان
این همه پرسش ببر با آن خوشان
خانهی صوفی برو اینجا میا
خانهی عاقل نشین ما را میا
عارفان عشق را منزل ببین
منزل ما روح و نی در گِل ببین
گِل سرای زهد و فقه و عافیت
فاجران فاسد بیعاقبت
چون سرای روح آیی مست شو
جام هیچی سرکش ای دل هست شو
ساعت صفر آمدی، کس خانه نیست
هیچ کس در خانه جز جانانه نیست
حلمی