پنجشنبه ۲۴ تیر ۰۰
ای جهانگیرِ جهانبخشِ خموش
این سخن چون آب بینایی بنوش
بی زبانِ فکر و بی فکرِ زبان
تن مزن بر این جهان جوشجوش
تیغ نقد ار میکشی بیدار باش
روز دیگر جانب توست این خروش
هر چه دیدی خوب و بد پندار بود
چون که در روح آمدی پندار پوش
روزِ تو چون خوابِ تو، خوابت چو روز
کی کجا بیدار و کی خوابی؟ بهوش!
خوابگاه وهم و عقل است این جهان
جانِ جان شو از ره دیگر بکوش
روح چون از خویش و تن بگسست آنْک
تا به مقصد میرسد آن جستجوش
ورنه زین چرخِ جهانخوار خبیث
خون آدم میچکد از هر وضوش
حلمیا چشم میان بگشای و بند
بر جهان خوابمانده چشم و گوش