پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۹
چون به مستی سوی میبانگ عدم ره سپرم
بنگرم زین شب دیوانه چه سان ره ببرم
ره نه هموار و نه من جز دو قدم راست توان
ساقیا نیست مرا جز به میانت نظرم
ترسم از روز پسین تا که رسد نوبت من
طلب باده کنم از قِبل درد سرم
چون بپرسند مرا بیش و کم از بیش و کمم
مست گویم که چه پرسید مرا، بیخبرم
من به دنیا شدم از حشمت میخانهی دوست
بکشم باده و از جلوهی او جلوه خرم
چرخش و زاویهی حرف و قلم کار تو بود
چاکر عشقم و از بندگیات مفتخرم
حلمیا نام نکو کردی و فرجام نکو
ز بلند نظرم وین سخن جلوهگرم