چهارشنبه ۱۰ شهریور ۰۰
از عشق تو یگانه جان در خیالخانه
هر شب صفاست با ما در جام بیکرانه
پیغمبران معکوس که جامه شرحه دارند
گویند روح میجو در این خرابلانه
در آسمان ببینم بس درگذشته خشنود
بس نیز زار و گریان سوی رَحِم کمانه
ای رازدار هستی با ما نکویتر شو
تا رازها گشاییم از حکمت شهانه
گمگشته راه جوید، دیوانه ماه در کف
سوی دم خوشانه داند ره شبانه
منْ گبر گفته بودم این خوب و بد تباه است
این خوب و بد بکشتم در بزم عارفانه
ای خوابمرده بر شو، بایست راه دانی
ورنه به خواب میری، این خطّ و این نشانه
حلمی سرای مستان با باده همنشین شد
تو نیز راه خود دان، ما را مکن بهانه