سه شنبه ۷ دی ۰۰
گماریدند آنها که نهانند
به دنیاگشتگان بیرون از آنند
به پنهانرفتگان در بطنِ اصلند
دو مشتی شیخ و ملّایان چه دانند
به سویم با تمام خشم پاشید
همانان که تباهی میفشانند
گرفتم گردنش گفتم: چه خواهی؟
تو را رانند آنها که ز مایند
وداع عاشقان پاسخ نگویم
که آنان از در دیگر درآیند
به رسم مستی و آیین مهری
رفیقان خامش و بیادّعایند
بیا حلمی درخت نور بنشان
به خاکی که نفوسش از صدایند