سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

حکم دل

آنکس که بیرون از مرزهای خود می زید،‌ او آزاده است. آنکس که مرزها را انکار نمی کند، بل بر سر آنها برمی خیزد و با روح در روح سخن می گوید،‌ او عاشق است. او عاشق است، او آزاده است. عشق و آزادی یکی ست. 


او که خُردی آدمی می بیند و نمی رنجد و پتک ابتذال ایشان بر سر ایشان فرو نمی کوبد، بلکه دامن کنار می کشد و در خود می ریزد و از خود پُر می شود و از خود پَر می گیرد،‌ و چنین آدمیان را نیز با خود بالا می کشد، او تواناست، او داناست، او مشفق است، که دانایی و توانایی و شفقّت یکی ست. 


آنکس که بر متکبّران و گستاخان و فاسدان حکم دل می کند و گریبانشان می چاکد، نه از سر بیزاری و انتقام، که از آن حکم هستی که در او جاریست، و با کوتاهان و کنارافتادگان می خندد و دست می گیرد و راه می برد،‌ او عادل است، او رازدان است،‌ او پادشاست،‌که عدالت و رازدانی و پادشاهی یکی ست. 


حلمی | کتاب لامکان

حکم دل | کتاب لامکان

۰

ای رها از جان خود، او را بخوان

دوبیتی ۷۰۴.


ای رها از جان خود، او را بخوان
حرف او را گو و او از خود بدان
کار او را کن برو از راه او
جام او زن گرچه باشد شوکران


حلمی

ای رها از جان خود، او را بخوان | حلمی

منبع: دوبیتی های حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]

۰

شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد

غزل ۴۶۲.

شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد
دل مخمور دیوانه چه بشکن بشکنی دارد

شب هجرست و لیکن غم ز دست باده رقصانست
غم عشق پریشانه چه بشکن بشکنی دارد

سخن نو گشت و بیماران دوای کهنه می جویند
ستون و تخت ویرانه چه بشکن بشکنی دارد

حدیث عقل می خوانَد فقیهی در سرای ما
صراط مهر و پیشانه چه بشکن بشکنی دارد

حدیث عشق می گویم مگر بشنید و یاری دید
که در این کنج میخانه چه بشکن بشکنی دارد

یقین دارم که روزی دل ز چنگ دیو بردارد
ببیند روح مستانه چه بشکن بشکنی دارد

به حلمی گفت و رقصان شد به گرد خویش جانانه
عجب این یار دردانه چه بشکن بشکنی دارد
شنو آواز پیمانه چه بشکن بشکنی دارد | غزلیات حلمی
منبع: غزلیات حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]


🎶 The Spy from Cairo - Oud Funk 🎶
۰

بهترین دیدار

درون آدمی عرصه ی دیدار است،
و بهترین دیدار،‌ دیدار روح با روح.
حلمی
دیدار معنوی | کتاب لامکان

۰

عزم دل چون می کنی هشیار باش

دوبیتی ۸۸۷.


عرش جویان را زمین بنگاه نیست
منزل عشّاق در این راه نیست
عزم دل چون می کنی هشیار باش
چون خروج از راه دل دلخواه نیست


حلمی

عرش جویان را زمین بنگاه نیست | دوبیتی های حلمی
منبع: دوبیتی های حلمی [کتابخانۀ دلبرگ]

۰

خیال و حقیقت

هیچ چیز به اندازه ی خیال به حقیقت نزدیک نیست.
حلمی

خیال و حقیقت |‌ کتاب لامکان
از این اجرای الهی لذّت ببرید:‌ [HAUSER - Adagio [Albinoni

۰

حال سوزان من و عشق به پایان نشود

غزل ۲۳۵.


حال سوزان من و عشق به پایان نشود
آب از سر بشد و کار به قرآن نشود


گله ام کشت که با خلق چرا قصّه کنی
خاطر عشق که فرخنده به میدان نشود


عقل جادو زده ی حیله گر حلقه فروش
دید جان من و فهمید پریشان نشود


رحمت خاص تو جز مرهم مجروحان نیست
ورنه با هر گده ای صحبت جانان نشود


رمز گفتیم و کسی قفل سخن را نگشود
گرچه از سوختگان راز تو پنهان نشود


چند روزی که به جاروکشی معبد زرّین تو رفت
کس ندیدم ز نوازشگری مهر تو گریان نشود


دل دیوانه که از صد خم معراج گذشت
دگر آن کودک پیش از دم طوفان نشود


حکم عشّاق قصاص است و قصاص است و قصاص
جان چو صد بار ز تن در نرود جان نشود


شغل ما خوابروان عقل گمانی نبرد
تا که چون حلمی از این سلسله جنبان نشود

غزلیات حلمی | غزل ۲۳۵. حال سوزان من و عشق به پایان نشود
منبع: delbarg.ir/helmi/ghazaliat

۰

سفر روح

روح برای سفر نیازی به روادید ندارد. هر جا بخواهد، همانجاست.
حلمی

کتاب روح | حلمی

منبع: کتاب روح delbarg.ir/helmi/rooh

۰

عمیقاً مجنون، عمیقاً متعادل

عمیقاً مجنون، عمیقاً متعادل. چنانکه کلاه شب از سر افکنده و مزرعه ی پرخورشید خرد بر سر رویانیده. او که در قلب نشیمن گرفته و بر فراز افلاک برخاسته است. عاشق این چنین است.


آفتابش آفتاب خدا، نه آفتاب این خورشید زار. رخ نادیده اش رخشان تر از هزار هزار خورشید، نه این خورشید تار، آری آری آن خورشید بیدار. عاشق را می گویم.


در مرکز نشسته، چون سرو،‌ و بر همه پیرامون سایه افکنده. نه این سایه ی تاریک، بل آن سایه ی خاموش پرکار. از دیده ها پنهان، بر همه دیده ها تابیده. معنای عشق، آیینه ی خرد، خود زندگی، تمام حقیقت. آری آری از عاشق سخن می گویم. 


پس دیگر از چه سخن می توانم گفت؟
پس جز عشق از چه دیگر می توان سخن گفت؟
چون سخن از عشق است، عشق از خود سخن می گوید.


حلمی | کتاب لامکان

عمیقاً مجنون، عمیقاً متعادل | کتاب لامکان

۰

کتابهای حلمی

کتابهای حلمی در کتابخانۀ دیجیتال دلبرگ. آنلاین بخوانید.

📖 delbarg.ir/helmi 

غزلیات - دوبیتی‌ها - مثنوی‌ها - کتاب روح - کتاب لامکان


اشتراک‌گذاری و انتشار مطالب تنها با ذکر نام صاحب اثر سیّد نوید حلمی یا حلمی  مجاز می باشد و در غیراینصورت نقض حق مالکیت معنوی محسوب می‌گردد. 

انتشار و استفاده از آثار برای مخاطبین رایگان می‌باشد، ولی در صورت تمایل می‌توانید مبلغی به دلخواه خود اهدا نمایید. 

سپاسگزارم. 





۰

شد ز نو فصل سخن باطنی

شد ز نو فصل سخن باطنی
موعد آن است صُوَر بشکنی


باز زبانم سر بتها برید
وقت حقیقت شد و حرف غنی


روح تویی هیکل خاکی نه ای
پس چه بر این خاک به خود می تنی


مذهب عشّاق ز خود جستن است
مذهب جهّال سراسر منی


ای دل خوش مشعل حکمت فروز
تا ز تو گیرد دو جهان روشنی


عقل شه عصر ظلام است و بس
خوش که سر این شه شر بکّنی


نیمه شبان بانگ به حلمی رسید:
شد ز نو فصل سخن باطنی

شد ز نو فصل سخن باطنی | غزلیات حلمی

موسیقی:‌ Le Trio Joubran - More Than Once

۰

موسیقی خداست این

موسیقی خداست این
مایل جان ماست این


روح شو و نگاه کن
بارقه ی لقاست این


هر چه که گوش می کنم
صحبت آشناست این


دوش به خواب دیدمش
مالک خوابهاست این


صبح ندیدمش دگر
باز که را کجاست این؟


از دم اوست جان ما
مقدم و مبتداست این


انا الیه راجعون
مأخر و منتهاست این


دوش مرا نهیب زد
از تو کجا جداست این؟


روح اگر ز جام او
طرف برد به جاست این


سالک اگر ز باده اش
نوش کند رواست این


حلمی اگر ثناش گفت
خدمت بی ریاست این

موسیقی خداست این | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان