سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

در عمق ره سپردن

در عمق ره سپردن و در عمق جان بردن. 
در عمق غنودن و در عمق برخاستن. 


در عمق مردن و در عمق به میلاد نو برآمدن. 
من آن بیرون‌ها هیچ نمی‌بینم، 
و این درون‌ها جز هیچ نمی‌بینم.


هیچ که در درون می‌تند و در بیرون به پیش می‌تازد.
بازمی‌گردیم و جهان را باز‌می‌گردانیم.


حلمی | هنر و معنویت

در عمق ره سپردن | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: [Clint Mansell - Lux Aeterna [Eternal Light

۰

تو عزمی کن ای مام پا‌بسته جان

تو عزمی کن ای مام پا‌بسته جان
اسیری و جهدی به کوی خوشان


کمی پیش‌تر تا که بالا کشی
از این سور و سات نوای ددان


از این شهرگان نمای و هوای
بیا تا که برپا شوی سوی آن


دمی کژرویی یک دمی راست‌رو
بیا جانِ دل سوی دل در میان


رها شو تمامی ز شرّ و شجر
که جز غم نیامد برون زین دکان


اگر غم غمی کوه اندُه شکن
اگر شور شوری ز جان جهان


اگر جنگ جنگ مردان حق
اگر صلح صلح نبردآوران


اگر دل دلی خون کند عقل را
اگر سینه‌ای سینه‌ای خونفشان


برو حلمیا رزم پاکان خوش است
سپر کن حق و تیغ دل برکشان

تو عزمی کن ای مام پا‌بسته جان | غزلیات حلمی

موسیقی: Mikhail Ippolitov-Ivanov - Procession of the Sardar 

۰

در مرزهای آتشین می‌زی‌ایم

آنجا می‌روم که کارهاست. آنجا می‌روم که خارهاست و در میان خارها گلزارهاست. آنجا که درد بیشتر است و دشواری. آنجا می‌روم و مرا چنین هجرتی خوش است و عشق را چنین روان‌کردنی. پیش از آمدن چنین گفتم که آنجا می‌روم که درد است و جهل است و تاریکی است و غیبت است، و حال نیز چنین می‌خواهم و چنین می‌گویم. می‌روم آنجاها آتش تو بیفروزم. و چنین کردم و چنین خواهم کرد.


آنجاها می‌رویم،‌ آن کوههای سخت،‌ و بدانجا بر این امواج شوریده برخواهیم نشست. آن روزهای سرد را تشنه‌ایم، و آن سختی‌ها را مشتاق‌ایم، به یافتن جان‌های خسته‌ی از خویش درمانده‌ی به جستجوی راه، به جستجوی تو. آنجا می‌رویم و از آنجا به همه جاییم.

 
آنجا می‌رویم که از آنجا آمده‌ایم، بدان سختی ناهموار، بدان وحشی رام‌نشدنی، بدان تلاطم جان‌گداز، بدان سرمای گرم! آنجا می‌رویم که عشق را شعله‌ها و زبانه‌هاست. از زمهریر نمی‌اندیشیم و از آتش خوف نمی‌کنیم. در مرزهای آتشین می‌زی‌ایم و در این آتش‌ها می‌خندیم و می‌رقصیم و مست می‌کنیم و در مستی کار تو می‌کنیم. 


ما راستان‌ایم
و ما را هنر چنین خراب‌بودنی‌ست،
خرابِ بودن. 


حلمی | هنر و معنویت

در مرزهای آتشین | خرابِ بودن | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Johann Strauss II - An Artist's Life

۰

ناکسان بی‌مایگی دکّان کنند

ناکسان بی‌مایگی دکّان کنند
عاشقان گوهر به جان پنهان کنند


گوهر پنهان درخشد از نهان
زان فیوضات نهانی آن کنند


جهل دائم خلق را چون چرخ کرد
گوش خود بر عوعوی گرگان کنند


چون که جان با موسقی بیگانه شد
لاجرم عرعر به گوش جان کنند


گرچه با جان خلق دون بیگانه است
هرچه را دیوان بگویند آن کنند


تو برو بشنو نوای گونه‌گون
ورنه در گوش خرابت لان کنند


تو برو گوش خرابت باز کن 
حلمیا این کار را مستان کنند

ناکسان بی‌مایگی دکّان کنند | غزلیات حلمی

موسیقی: Mark Eliyahu - Through Me

۰

آغوش حقیقت، بارهای عظیم

Hercules Holding The World

در خرابات نشستن، راندن و به خویش خواندن. این کجی‌ها راست کردن،‌ این دروغی‌های راست‌نمای تباه. آن تباهی‌ها آتش زدن و در دم آتشین خویش فرو دادن، و آنگاه برآوردن چون بالهای فرشتگان.


این ابلیسکان به ابلیسی خویش واگذاشتن، آن نکومردان به نکومردی خویش. تا شرّی و نکویی روزی هر دو از خویش ملول آیند و راه حقیقی بجویند. 


خسته و ملول و زار، آنگاه که روح به آستانه رسد، حقیقت کمر می‌شکند و غبار راه از پاهای تاول‌بسته می‌ستاند و مرهم می‌نهد و بر زخم‌ها بوسه می‌زند.


چون می‌روی حقیقت بدرقه‌ات می‌کند، و چون بازمی‌گردی به آغوشت می‌گیرد و بارهای عظیم خویش بر دوشت می‌نهد. این بار بادا تاب آری!


حلمی | هنر و معنویت

آغوش حقیقت، بارهای عظیم | هنر و معنویت | حلمی

موزیک ویدیو: Karl Jenkins - Adiemus

۰

این‌چنین هنری..

Fire Dance Fish by Ashvin Harrison

نیمی به بقا، نیمی به فنا. نیمی به رزم، نیمی به بزم. نیمی به هستی، نیمی به نیستی. نیمی این و نیمی آن. ای آن در این ریخته! ای عدم موزون! ای حقیقت! 


ای حقیقت! نوایت سوزناک و آستانت مرمر سرد آتشین! ای بی‌نام! جامت سروش هوشیاری‌هاست. ما را در خود نابود کن و بود کن! 


این‌چنین هنری که هر آینه از خویش برخاستن و از مرزها برگذشتن. این چنین هنری، که نابودن و در عدم ناسودن. این چنین هنری جان را رواست. 


از مرزها بیرون مشو، بالا رو! از مذهب‌ها بالا رو و از هر چه هست بالا رو! از حیوان بالا رو و از انسان بالا رو، و آه ای روح! از روح بالا رو!


این‌چنین هنری
که هر آینه
از خویش برخاستن 
و از مرزها برگذشتن.


حلمی | هنر و معنویت


نقاشی: "ماهی رقص‌آتش" از آشوین هریسون

موسیقی: Johann Strauss II - Morning Papers
۰

چنین گفت عشق

Photo Manipulation by Akshay Naik

جان به حقایق نیاز دارد، نه به احکام. حکم هرچند برای طبع خام دواست، و فرمان گرچه برای عقل شفاست، لیکن برای قلب، حقیقت نوشداروست و بر جان تنها حقیقت رواست.


قلب، خون تازه می‌خواهد، نه خون مرده‌ی مردابها و خوابها و سرابها. آب باید از سرچشمه بجوشد. آب تازه، آب روح. آب عشق، آب نَفَس. جان عاشق، زندگی می‌خواهد، رقص می‌خواهد، تپندگی و تپیدن می‌خواهد، نه فقه، نه شر، نه قفس.


" قلب، آزادی می‌خواهد.
و آزادی آنِ من است،
و در دامان من است.
پس به سویم این مردگی‌ها بها کنید.
بمیرید و هنر زنده شدن فرا آموزید."
چنین گفت عشق.
با آن نگاه خیره،
آن چشمان خون.


حلمی | هنر و معنویت

۰

سفر زندگی

Painting: Light Inevitably by Laisk

زندگی یک سفر است و بالاتر از آن برای یک جوینده‌ی حقیقی یک مأموریت. عمل بی‌عملی یعنی تو از اهداف شخصی خود دست می‌کشی تا حقیقت تو را به خدمت گیرد. پیروی حقیقت، خادم حقیقت و در نهایت استاد حقیقت خواهد شد، و او مجرای عشق و همکار خداست. 


در جستجوی حقیقت از جمعیت‌ها بگسلید و اندکان حق را جستجو کنید. 
این سفر زندگی‌ست، نه یک استمنای ذهنی میان میلاد و مرگ.


 حلمی | کتاب لامکان


موسیقی: [Arthur Meschian - Kayeler [Steps
۰

تنها تو، به نام تو، برای تو

Painting by Jeanie Tomanek

تمام خرابی‌ها و رنج‌ها را به نام تو و برای تو تاب‌آوردن، ورنه این جهان و خلایقش که به یک تف هم نمی‌ارزند. تمام این‌ها را برای تو تاب‌آوردن. 


از ما برآوردن، و از ایشان فروریختن. از ما برآوردن و از ایشان باز فروریختن. برآوردن و هرگزا هرگزا هراگزا از برآوردن دست‌نکشیدن، و ایشان را از فروریختن. هر کس به طبع خویش. 


تنها تو، به نام تو، برای تو.


حلمی | هنر و معنویت


نقاشی از: جینی تومانک

موسیقی: Rajna - The Door of Serenity
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان