سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام
در سکوتی این چنین گم گشته‌ام
آری آری این چنین پیدا منم
چون که پنهانی به جانم کِشته‌ام

حلمی

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام | رباعیات حلمی

۰

شمشیردار عشقیم..

شمشیردار عشقیم، صد سو به کار عشقیم
هر سو که سر برآریم در کارزار عشقیم


پیچیده لوح محفوظ زیر قبای مستان
ما گردگرد معشوق پیمانه‌دار عشقیم


تا خطّ‌ دوست خواندم هر گوشه لشکری خاست
باکی ز دشمنان نیست چون بر قرار عشقیم


این نکته هوشیاران دانند و کس نداند
با چارده ستاره ما در مدار عشقیم


خوش گفت واصلی دوش در محفل نگاران
 عالم اگر خزان است ما نوبهار عشقیم


حلمی به تخت خویش آ، وقت نگاشتن شد
بنویس در شب تار ما شعله‌زار عشقیم

شمشیردار عشقیم، صد سو به کار عشقیم | غزلیات حلمی

۰

تا قدر یگانگی بداند

: شاید تا فرو نپاشد نتواند که خویشتن بیابد. آری چون قدر یکی‌بودن ندانسته باید هزارپاره شود و در هزار پاره هر بار یکی پاره را بیاید و در تنهایی و خشم و اضطراب فریادش زند و با جان بخواندش. آری باید فرو بپاشد و هزارپاره شود تا قدر یگانگی بداند و به جستجوش برخیزد. 

: آری، پس چنین می‌کنیم.

حلمی | کتاب آزادی
تا قدر یگانگی بداند | کتاب آزادی | حلمی
۰

سخن‌های بی‌زبان

ماهیت خاموش عشق، کیفیت بی‌سخن ماه.


: ای عجب این همه سخن پس از کجا می‌آید؟ من که لب‌بسته و زبان‌گزیده و به کنج جسته این‌ها نمی‌دانم. 
: من نیز چنین. 


: ای عشق! خنده‌ها و عشوه‌هایت، و سخن‌هایی که بی‌زبان می‌گویی و من چشم‌و‌گوش‌بسته می‌شنوم و به قلم می‌رانم و در جهان می‌گسترم و نمی‌دانم تو قصدت از این‌ها همه چیست. نمی‌دانم قصدت چیست، امّا چون از جان دوست‌ترت می‌دارم می‌گویم و نمی‌پرسم چرا.
: من نیز چنین.


حلمی | کتاب آزادی

ماهیت خاموش عشق | کتاب آزادی | حلمی

۰

از تاریکی به نور..

راه از چگونه به چراست، از هستی است به نیستی، از تاریکی به نور، از همه به هیچ، از دخمه‌ی زار نخوت به کشتزار وسیع شفقّت. راه از اسارت است به آزادی، از کوچکی پرطمطراق پیچ‌در‌پیچ به عظمت ساده‌ی بی‌بازگشت. راه از کشتار و نژاد و خون است و از سر بالایی که هر آینه فرو خواهد شد به پذیرش و شکوهِ تواضعِ بی‌تکرار. راه از جهان است به جان، از خاک است به آسمان، از استانبول به یروان.


حلمی | کتاب آزادی

راه از چگونه به چراست | کتاب آزادی | حلمی

۰

آن و آزادی

چیزی جز عشق خالق زیبایی نیست، و چیزی جز عشق نگهدار زیبایی نیست. عشق است که صفت روح است، که چون کودکان شاد و خندان و آزاد، می‌زند و می‌رقصد و می‌خواند و می‌آفریند.

کثافتی در جلوی چشمانم است. این کثافت را با عرق جان خویش می‌شویم و بهر آنچه تقدیم می‌دارم نه نام می‌خواهم و نه نان، بلکه آن و آزادی، که اگر دادند خوش است و اگر ندادند خوش‌تر؛ منّت می‌گذارم، چشم می‌بندم، بال می‌گشایم و از این لجنزار تا ابد می‌رهم.

حلمی | کتاب آزادی
آن و آزادی | کتاب آزادی | حلمی
۰

معشوق تو عاشقست دیگر

معشوق تو عاشقست دیگر
 پیمانه‌ی او شکست دیگر
 
عاشقْ وی و اینک از نگاهت
خون از دل او بجست دیگر
 
آن جور و جفا که می‌نمایید
از جلوه‌ی او گسست دیگر
 
باید که چنان بسوزد از عشق
تا جان بدهد ز دست دیگر
 
بسیار بگرید از فراقت
نابود شود ز هست دیگر
 
خاموش شود ز روشنایی
روشن شود از الست دیگر
 
آنگه برهد ز عقل و اوهام
مجنون شود، از تو مست دیگر
  
حلمی بدرخش و روشنی بخش
معشوق تویی، خوشست دیگر

معشوق تو عاشقست دیگر | غزلیات حلمی

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان