با سکوتی مشتعل آغشتهام
در سکوتی این چنین گم گشتهام
آری آری این چنین پیدا منم
چون که پنهانی به جانم کِشتهام
با سکوتی مشتعل آغشتهام
در سکوتی این چنین گم گشتهام
آری آری این چنین پیدا منم
چون که پنهانی به جانم کِشتهام
شمشیردار عشقیم، صد سو به کار عشقیم
هر سو که سر برآریم در کارزار عشقیم
پیچیده لوح محفوظ زیر قبای مستان
ما گردگرد معشوق پیمانهدار عشقیم
تا خطّ دوست خواندم هر گوشه لشکری خاست
باکی ز دشمنان نیست چون بر قرار عشقیم
این نکته هوشیاران دانند و کس نداند
با چارده ستاره ما در مدار عشقیم
خوش گفت واصلی دوش در محفل نگاران
عالم اگر خزان است ما نوبهار عشقیم
حلمی به تخت خویش آ، وقت نگاشتن شد
بنویس در شب تار ما شعلهزار عشقیم
ماهیت خاموش عشق، کیفیت بیسخن ماه.
حلمی | کتاب آزادی
راه از چگونه به چراست، از هستی است به نیستی، از تاریکی به نور، از همه به هیچ، از دخمهی زار نخوت به کشتزار وسیع شفقّت. راه از اسارت است به آزادی، از کوچکی پرطمطراق پیچدرپیچ به عظمت سادهی بیبازگشت. راه از کشتار و نژاد و خون است و از سر بالایی که هر آینه فرو خواهد شد به پذیرش و شکوهِ تواضعِ بیتکرار. راه از جهان است به جان، از خاک است به آسمان، از استانبول به یروان.
حلمی | کتاب آزادی
معشوق تو عاشقست دیگر
پیمانهی او شکست دیگر
عاشقْ وی و اینک از نگاهت
خون از دل او بجست دیگر
آن جور و جفا که مینمایید
از جلوهی او گسست دیگر
باید که چنان بسوزد از عشق
تا جان بدهد ز دست دیگر
بسیار بگرید از فراقت
نابود شود ز هست دیگر
خاموش شود ز روشنایی
روشن شود از الست دیگر
آنگه برهد ز عقل و اوهام
مجنون شود، از تو مست دیگر
حلمی بدرخش و روشنی بخش
معشوق تویی، خوشست دیگر