هنر کردی گر از اندام رستی
از این جغرافیای خام رستی
ز غرب شرّ و از شرق مجانین
به لیلاگردی یک جام رستی
هنر کردی گر از اندام رستی
از این جغرافیای خام رستی
ز غرب شرّ و از شرق مجانین
به لیلاگردی یک جام رستی
دوش میرفتم از آن معبد پنهان سوی دوست
زان ره بی در و بی پیکر تودرتویِ دوست
از ره خاک مرو، جادهی دل خاکی نیست
زائر روح نباشی نرسی تا کوی دوست
درون سینهام غوغادلی خاست
که از مغرب به مشرق شعله آراست
درون آتشی میسوزم از عشق
که آغازش نه اینجا و نه آنجاست
آرام تویی، اگرچه آرامی نیست
فرجام تویی، اگرچه فرجامی نیست
بیدار منم به مردم خوابیده
تا میکدهی روی تو جز گامی نیست
راه گِل از خانهی گندم گذشت
راه دل از بزم ترنّم گذشت
خوشهی گندم ده و در رقص بین
ره به سوی خانه که از خُم گذشت
بنگر این قوم که بر داوِ فسون خواهد زد
جاننجوییده به دریای جنون خواهد زد
هر که بر لقمهی امروز ندانست سپاس
بی شکی لقمهی آینده به خون خواهد زد
در شب تاریک جانش استواست
کم نگویم زو که از جان خداست
عالمی سرگشته در دنبال او
ای گُمان این اوست دنبال شماست
موسیقی: Sahalé - Tortuous Maze
اگر این مومنی، الحاد بهتر
همه این خوابگه بر باد بهتر
اگر این عاقلی، از عقل سیرم
که جامی و نگاری شاد بهتر
بخوان و برقص نگارا در این خوابگاه خزان
که صوت تو آسمانکِش است و درمان است
به خاک نشستهای که جانت سوی دیار کشند؟
تو عزم کن سوی خانهای که در جان است
چه خبر عقلپرستان؟ به سر بام رسیدید؟
کمر زهد ببستید به اندام رسیدید؟
چه خبر خوابفروشان؟ خم محراب فروشان؟
کمر ظلم شکستید و به فرجام رسیدید؟
عرشجویان را زمین بنگاه نیست
منزل عشّاق در این راه نیست
عزم دل چون میکنی هشیار باش
چون خروج از راه دل دلخواه نیست