سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

خیر و خطا

خیر، خواب - 
خطا، بیداری‌ست. 


حلمی | کتاب اخگران

خیر، خواب - خطا، بیداری‌ست. | کتاب اخگران | حلمی

۰

باشکوه‌ترین سخن

باشکوه‌ترین سخن را بر زبان می‌رانم و برّنده‌ترین کلمه از حقیقت را چون آتش بر سرتاسر گیتی می‌گسترم، و هیچ باکم نیست از هیچ خلق دون و از هیچ قادرِ هیچِ به هیچ بازنده.

نقاب فرو می‌کَنَم و از استعاره سر می‌پیچم. سر به زیر نمی‌کشم، تن نمی‌دهم به اطاعت، حجاب نمی‌پذیرم، و چو آنان به هزار نقشه‌ی شوم و به عاطفه و رقّت سویم می‌خیزند که به لبخنده‌ی وهم و آن چشمان نازمرده‌ی بی‌مروّت پاره‌پاره‌ام کنند، از همه چیز، از همه کس، از خلق و از خدای از رزم‌گریخته‌ی بی‌چیزش و تمام خلقتش سر می‌کشم و به رساترین فریاد خاموشی سر می‌دهم:

منْ شطّ گریزان‌پای، این خلق تو بربایم
صد قافله‌ بگسیلی سوی من و نتوانی
یک ذرّه به دست آری از خلقت پنهانم.

حلمی | کتاب اخگران
باشکوه‌ترین سخن | کتاب اخگران | حلمی
۰

پنجشیر همان آرتساخ..

پنجشیر همان آرتساخ و آرتساخ همان پنجشیر. عشق همان آزادی و آزادی همان عشق. و عشق و آزادی همانا و همان شادمانی، و شادمانی همانا و همان در سترگیِ کوچک خویش به برکت و شکوه و آزادگی زیستن.
 
سخن همان سکوت و سکوت همان سخن، 
و هر که بر این روح دوتن چیره شود همانا و همان که ابلیس و تمام.
 
حلمی | کتاب اخگران
پنجشیر همان آرتساخ، عشق همان آزادی | کتاب اخگران | حلمی
۰

سرِ انگشتان

به سرِ انگشتان خود رسیده‌ام.


حلمی | کتاب اخگران

به سرِ انگشتان خود رسیده‌ام |‌ کتاب اخگران |‌ حلمی

۰

دل‌آخته

این چنین که هست، همه چیز بیرونِ زندگی‌ست. این چنین دوام آوردنی جنازه‌وار نیز بس عجب است. این نه حتّی جعلِ زندگی، نه حتّی شبیه، این وارونه‌ی زندگی، این باژگونه‌ی بودن است. این چنین کژ رفتن را عاقبت تکّه‌تکّه شدن است. 

این چنین که نیست، 
همه چیز بیرونِ زندگی‌ست. 

روح عشق را در خویش فرا می‌خوانیم و شبی از فراخ سینه‌ی خویش فرا می‌خیزیم و از میان دو چشمان خویش فرا می‌خیزیم - گداخته از آفتاب و یله در سینه‌کش بی‌کرانه‌ی جان - دل‌آخته آخرین پرده‌ی شب جادوگران سیاه به زیر می‌کشیم.

مگر جان از هستی خویش پشیمان باشد، مگر چشم از دیدن و گوش از شنیدن سیر باشد، که بخواهد تکاپوی پست گرگان خاکستری نظاره کند و چنین بانگ زنازادگی و بی‌نسبی بشنود. مگر کردگار بی‌همتا از کردگاری و بی‌همتایی دست کشیده باشد.

این چنین که هست، بیهوده هست.
این چنین نمی‌بایست باشد. 
ابراهیمان چنین پیمان بسته‌اند،
عاشقان چنین پیمانهای پست بگسلند. 

حلمی | کتاب اخگران
دل‌آخته |‌ کتاب اخگران | حلمی
۰

من یار بی‌یارانم

سکون و توقّف، پیش از آنکه راه جدیدی گشوده شود.
سکوت و تنفّس، پیش از آنکه هوایی تازه دمیده شود. 

تمام سخن را نمی‌توان در کلمه ریخت و تمام آفتاب را نمی‌توان از نگین گلو به جهان تابانید. زیستن در تن، مشقّت است، لیکن نمی‌توان این مشقّت به جان نخرید و از آزادی و شادمانی نسرود. 

به نو کردن زمین، می‌بایست آسمان را نو کرد. با آسمان کهنه نمی‌توان زمین تازه ساخت. 

خداوندگاران عشق یارت باشند ای مبارز آفتاب و آشتی.
من، فروتن‌ترینِ عاشقان، بلندای آسمان خویش ترک گفته به تمنّای زیستن در شکنج چشمان تاریک‌ترینِ شبان، در خلوت خویش نشسته - چون چشمی بر جهان -، از آستین جان خویش هزار فرشته از نور، هزار فرشته از موسیقی، به سوی جان بی‌گدار نازنین‌ یکتایت فرو می‌فرستم. 

تنهایان را دوست می‌دارم و رزم بی‌یاران را دوست می‌دارم، چرا که جز از من بر ایشان یاری نیست، و جز از من بر ایشان پشتبان و پشتکاری نیست. همگان بر همگان بیاویزند، من یار بی‌یارانم. 

حلمی | کتاب اخگران
من یار بی‌یارانم | کتاب اخگران | حلمی
۰

در میان ضمایر

در میان ضمایر به آن صداها گوش فرا می‌دهی که چیستی و چه می‌کنی؟ در میان آن همه هیچ، آیا گوش سپرده‌ای در هیچ دمی که تو کیستی و بر این زمینِ هیچ چه می‌کنی؟

در این دم که ما همه هستیم - به خیال خویش -، و دمی دیگر بر فراز قبرهامان می‌خندند، می‌گریند، می‌کِشند و می‌نوشند و می‌شاشند و می‌گذرند و به هیچ می‌گیرندمان، آن دم را که نیستیم چه می‌کنی؟ آن دم را چه می‌کنی و کجایی و که‌رایی؟ 

آیا در میان این همه ضمایر،
می‌دانی کیستی و چه می‌کنی؟

حلمی | کتاب اخگران
در میان ضمایر | کتاب اخگران | حلمی
۰

آه بیداری و آه تماشا

آه، صبحدم سر برآوردن از هستی، ژولیده‌عصب و خشک‌نای.
آه، صبحدم سرکشیدن از عدم، تلخ‌ و بیگانه‌ و مُشک‌سای. 
آه، بیشینه‌توان و تمام‌جان در هیمه‌ی نقصان و کوری و کوتاهی برخاستن.

آه بیداری و آه تماشا در کویر زهد و حجب و ریا.
و آه آزادی و آه شعف در بیدادگاه سیاه‌جامگان اندوه و عزا. 

آه عشق و اوج بلند آزادی‌اش.

حلمی | کتاب اخگران
آه عشق و اوج بلند آزادی‌اش | کتاب اخگران | حلمی
۰

بر بلندایی نو

بیهوده است زندگی اگر غمهایم را در خویشتن نسوزانم و تبدیل به شادمانی نکنم. بیهوده است مستی اگر ظلمات پیرامونم را در آن فرو نریزم و مشعل سحرگاهان از جانش برنیارم. 

رنگها بیهوده‌ و بی‌نوایند اگر رنگی نو از ادغام خویش نسازند، و اصوات همه پست و تکراری‌اند اگر کمر سنّت نشکنند و به زانوش درنیاورند. 

قلبم از رنجهای نو می‌جوشد و خوشم از این نونوایی. خوشم که امشب به پایان می‌رسد و فردا ستاره‌ای دیگرم. خوشم که فردا هرگز از آنچه امروزم به یاد نخواهم آورد، اگر هم یاد آرم نخواهم شناخت.

و باز هم بر بلندایی نو ایستاده‌ام و هیچ چیز در برابرم پدیدار نیست، و باز هم در آزمون آب و آتش و در این سویدای نمی‌دانم چه خواهد شد، در عدم‌ترین آنی که هرگز زیسته‌ام، به جانی استوار، قلبی رشید و عشقی بی‌همانند فریاد می‌دارم: بی‌نهایت دوستت می‌دارم ای بی‌نهایت دوست‌داشتنی. 

حلمی | کتاب اخگران
بی‌نهایت دوستت می‌دارم | کتاب اخگران | حلمی
۰

آیا تمام این لحظات مراقبه نیست؟

آیا تمام این لحظات مراقبه نیست؟ آیا این جام به لب بردن و پیک جاودانه تمام به نوش کشیدن مراقبه نیست؟ آیا تنگ در آغوش کشیدن و لب بر لبْ جانانه نهادن، این مستی این دلدادگی مراقبه نیست؟

آیا شب مراقبه نیست چون پرده در می‌کشد و آفتاب مراقبه نیست چون رخ از ظلمات بیرون می‌تابد؟ آیا بزم مراقبه نیست و این بیهُشی، و آیا رزم مراقبه نیست با هر دو سوی بازندگانش؟ 

آیا سر به پرستش ابلیس فرو نبردن و از طلب و کبر و من دست کشیدن مراقبه نیست؟ آیا این تورّق زربرگان عشق آنگاه که برگ برگِ وهم فرو ریخته‌ای و هر دو آسمان و زمین، دین و دانش، به هیچ گرفته‌ای مراقبه نیست؟ آیا خفتن مراقبه نیست به رویای تو، و برخاستن به لقای تو مراقبه نیست؟ آیا اینها همه تو نیستند و اینها را همه تو دیدن مراقبه نیست؟

خرامیدن بر لبه‌ی هیچ، بر باریکه‌راهی که هیچ نمی‌دانی به کجا می‌رسد.
آیا این خرامیدن،
این هیچ،
این ندانستن،
و این چنین تمامْ در تو دل داشتن مراقبه نیست؟

حلمی |‌ کتاب اخگران
آیا تمام این لحظات مراقبه نیست؟ | کتاب اخگران | حلمی
۰

در کوره..

در کوره می‌پزند
کلماتی که
نگفته
خواهند شد. 


حلمی | کتاب اخگران

در کوره .. | کتاب اخگران | حلمی

۰

چنین بازگشت خطیر

چنین بازگشت خطیر، تهوّری بی‌مثال می‌طلبید. آن دم لامکان که به زیر نظر کنی و خاک ببینی و خون و هیاهو، و هیچ از انسان در میانه نیست و هیچ از عشق. چنین عزم بی‌همتا که بازگردی و شانه به شانه‌ی سنگ و سگ و درخت و آفتاب - اگر به گرد پای ایشان برسی - چو خاک فروتن تن آسمانها رج زنی و از آسمانها فرشی برازنده‌ی زمینیان فرا آری. 

بازگردی که عشق تنها نماند. بازگردی که خداوند که در تمنّای اظهار خویش است از غلغله‌ی ذرّه‌ی جان تو کار کارستان کند. بازگردی به خانه‌ی ضحاکان - لانه‏‌ی ماران. بازگردی به جان آخته از عشق و دهان آکنده از واژه. 

پرسید بازمی‌گردی؟
پیش‌تر بازگشته بودم. 

حلمی | کتاب اخگران
چنین بازگشت خطیر | کتاب اخگران | حلمی
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان