سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

مستی هجوم می‌آرد

مستی هجوم می‌آرد. دست هیچ کس نیست، حتّی خدا گفت دست من هم نیست. خداوندگار جهان‌ها گفت که مستی منم؛ نمی‌دانم کی هجوم می‌آرم و کی پس می‌کشم. من نیز نمی‌دانم کی مستم و مستی چیست و کی هوشیارم و هوشیاری کدام است.

آتش‌ها فرا می‌خیزند. لیکن یاران عشق مصون‌اند. دوستان من در آغوش خدا بی‌گزندند. دوستان من یاران خدایند، یاران خدا دوستان من‌اند، و من یاری را و دوستی را و خدا را نیک می‌دانم و بهرشان جان کوچک بی‌مقدار خویش شاباش می‎دهم.

من اینها را می‌دانستم که رسیدن نمی‌توانند،
پس خود را نیز به مدار نرسیدن کوفتم تا همچون ایشان شوم.
و اینها رازهاییست که بایست در عشق دانستشان،
در عشق که بی‌راز است.

حلمی | کتاب آزادی
مستی هجوم می‌آرد | کتاب آزادی | حلمی
۰

آواره سرانجام رسید

تخت و بخت خویش از استواری کنده‌ام و بر گسل سکنا گزیده‌ام. به لحظه‌ی مقدّس «هیچ چیز را نمی‌دانم» رسیده‌ام. به درگاه چنین لحظه‌ی محال تمام جامه‌ها از خویش می‌کنم و برهنه و خاص و خراب خود را به آغوش خدا می‌افکنم.


خداوندم!
من اینجایم.
آواره سرانجام رسید.


حلمی | کتاب آزادی

آواره سرانجام رسید | کتاب آزادی | حلمی

۰

آنکه دیدار کلمه می خواهد..

نااهلان کلمه را حجاب اند، ایشان چون کلمه را در نیابند آن را چون خود حقیر سازند، بر آن از نفس خود حجابی ضخیم کشند و کلمه را بر خلق بپوشانند و خود را بر خلق بنمایند. آنکه دیدار کلمه می خواهد ابتدا باید خود از نااهل و خلقش آزاد کند.


نااهلان، مردمان عقل اند. همانها که از عشق در نقش کلمه اش آویخته اند و از عرفان جز شعر نمی یابند. آنها که جز در لحاف ظاهر نمی خوابند، 
از روح جز سه حرف نمی دانند و جز از تن نمی خوانند و جز در نفس نمی مانند.


کلمه عشق است، کلمه خداست. کلمه محبّت است. کلمه از دانش پوچ بشری و از عقلهای سست و از کتابهای قطور بی معنا رها شدن است. کلمه پیچش تاک روح بر سر در آستان خداست و در آستانه، مهیّای راز شدن است. کلمه برخاستن از خویش، چون شکوفه ای در آغوش خدا باز شدن است.


آنکه برکات کلمه می خواهد،
ابتدا باید خود از نااهلی پاک کند.


حلمی | کتاب لامکان 

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان