سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

من و یار و گفتگوی وصال

من و یار و گفتگوی وصال
که به اندازه شد سبوی وصال


تو و زهد و وهم ایمانی
من و باده و گلوی وصال


باز هم شانه های پنهانی
پا به پا، مو به موی وصال


همه را بی تو روی دجّال است
آدمی برده آبروی وصال


زنده باد آن که چو باد رود
کو به کو به جستجوی وصال


گفت حلمی از عشق و باطل شد
سجده ی عقل با وضوی وصال


۰

افتان همی روم زان جوی مشکسار

افتان همی روم زان جوی مشکسار
خیزان دمی دگر زان جذبه های یار
 
یارم چو ماهتاب، من رود کهنه ام
بینم چو روی او می خیزم از غبار
 
شهزاده بوده ام در آسمان عشق
اینک یکی سوار بر چرخ هشت و چار
 
دیری ست گفته ام شرح دیار خویش
مستان و سرخوشان زان چهچه هزار


دوش آمد از نهان سوی خیال من
آخر شد عاقبت دوران انتظار
 
زان بانگ نیمه شب گفتا که هست شو
برخیز و پاره کن این چرت روزگار
 
پنهان چه می روی، گاه دمیدن  است
بیرون شو عاقبت زین قاب استتار
 
خامش بُدی و حال روز تو آمده ست
خورشید نو دمید وین بخت آشکار
 
پیمانه گیر و خوان از راه جاودان
ره زن بر آسمان زین جام افتخار
  
حلمی غزل بگو، این عرصه تنگ نیست
من راز گفته ام، تو قافیه ببار


۰

دنبال که می گردی ای زائر دیوانه؟

دنبال که می گردی ای زائر دیوانه؟ 
من خالی ام از انسان، بی دامم و بی دانه


من هیچ شدم از عشق، در من نفسی من نیست
من دود شدم در باد از رقص دلیرانه


رفتار دلم بنگر که حرف نو می زاید
این حرف نو که آید از منزل جانانه


در جان من آن وحی است که لخته نمی گیرد
چون خون روان است این پیمانه به پیمانه


هر چند بسی اقران از حقّ خبری نبَود
امروز به یکباره آمد سوی این خانه


از حقّ چو گریزی تو فردا بکند زیرت
فردا تو و زنجیرت در خاک، حقیرانه


ما آمده ایم از نو تا عشق به جا آریم
هر آینه کاین طوفان شرّد به سر و شانه


حلمی سر پیمان را محکم کن و لنگر گیر
کشتی خداوندی بنشست به ایرانه



پ.ن: عزیزان، دقّت کنید، بخش کامنت ها بسته است. نظرهای شما را به طور خصوصی دریافت می کنم. ممنونم. 

۰

محو در ذاتم و گاهی به برون می خیزم

محو در ذاتم و گاهی به برون می خیزم
گه به تک، گه به دویی، گه به قشون می خیزم
ساعتی عشق کنم در دم تنهایی خویش
ساعتی نیز سراسیمه به خون می خیزم
حلمی

محو در ذاتم و گاهی به برون می خیزم - حلمی

۰

مست خواب هوشی و مدهوش گِل

مست خواب هوشی و مدهوش گِل 
بر شو بر شو زین شب مخدوش گِل
بر شو از این کوچکی این کودکی 
بر شو از شبخانه ی مفروش گِل
حلمی

مست خواب هوشی و مدهوش گِل - حلمی

۰

قلب عاشق شعله سازی می کند

قلب عاشق شعله سازی می کند
دلنوازی روحبازی می کند
عقل در تفسیر خود سرگشته است
عشق امّا سرفرازی می کند
حلمی

قلب عاشق شعله سازی می کند - حلمی

۰

سر صبحست و جانم معتبر شد

سر صبحست و جانم معتبر شد
به پنهانی جهانم معتبر شد


بلی از معبر آن چشم درویش
دل و روح و روانم معتبر شد


سخن نو باشد، امّا کور بیند؟
به حکم او زبانم معتبر شد


میان این همه غوغا و تزویر
به تجدیدی میانم معتبر شد


عجب شد در عجب در عصر آهن 
که ماه روح خوانم معتبر شد


به تاج سر چو بر منبر نشستم
من ام رفت و اذانم معتبر شد


سپاه موسقی بگرفت حلمی
که شعر بی دکانم معتبر شد


۰

با این شب عشق هر که آوا دارد

با این شب عشق هر که آوا دارد
اینجا گذری سوی دل ما دارد
هر کس که رسید و سخن حق بشنید
بی شک که دلی بسان دریا دارد 

حلمی

با این شب عشق هر که آوا دارد | رباعیات حلمی

کتابهای حلمی را می توانید در اینجا بخوانید. 

۰

در مشت

مشت - حلمی

۰

ای که هر دم می کنی تشبیب عشق

ای که هر دم می کنی تشبیب عشق
تو چه گویی از گریب و جیب عشق


تو چه دانی عشق را ای مستحیل 
رو رو بیرون از در تقریب عشق 


گر تو باشی نیستی جز دیب عقل 
تو نداری نقش از تذهیب عشق 


تو مرا شب خوانده ای، آری شبم 
شب منم رخشنده از تضریب عشق 


چشم منشورم مرا تکثیر کرد 
جان من بر بام دل در شیب عشق 


رستنی خواهم از این هشتی سرخ 
تا ببینم آبی تحبیب عشق


حلمیا گر وصل می خواهی، خموش!
نیست این بی پردگی ها زیب عشق


۰

نیست با ما غصّه ی چرخ دنی

نیست با ما غصّه ی چرخ دنی
نیست با ما همّ صلح و دشمنی
نیست با ما هستی و هم نیستی
واشگفتا این سلوک بی منی 
حلمی

دوبیتی حلمی - نیست با ما غصّه ی چرخ دنی

۰

گفت با تشویش پس مقصد کجاست؟

گفت با تشویش پس مقصد کجاست؟
جان من! در بی نهایت می رویم
منزل و مقصد مجو چون بچّگان
چون که بر نور هدایت می رویم


حلمی


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان