سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

او که با عقلش به کار رنگ و بوست

دوبیتی حلمی

۰

هست از تدبیر و هم دلواپسی

هست از تدبیر و هم دلواپسی
کار دل بیرون و دل دارد کسی؟

کس ندیدم اهل حقّ در این زمان
دم زنان از کار حقّ امّا بسی

دم زنان از عقلک هرجا نشین
دیده ام بسیار و نی یک مخلصی

خسته شد چشمانمان از بس که دید
غمزه ی روحانیون مجلسی

کار ما لیکن بشد پرواز روح
تا رهایی از جهان اشعثی

تا بگیرد آتش جانهای پاک
عاقبت در خرقه ی خار و خسی

گرچه حلمی از زمان بیرون نشست
چشم ها دارد به جان اطلسی

۰

چنانی آسمان در من به هم شد

Chenani

۰

عشق، بودن ماست..

هر چه هم گفته شود هر زمان، باری هر بار می آیم کلامی بجویم که قدر سپاس مرا به دوستانم بازگو کند نمی یابم، نمی توانم. هر کجا که باشید، هر که اید، ندیده و نشناخته، همین کافی ست که بگویم دوستتان دارم.

عشق، بودن ماست در این لحظه. عشق میراث خداست بر زمین، نه از این رو که زمین را آباد کند. نه از این رو که کابوس ها را پایان بخشد و جنگ ها را تمام کند. وگرنه این همان بهشتی می شد که نخست روح در آن جا بی زحمتی می آسود و تن پرورانه در خدمت خویش بود. عشق هست از این رو که قلب ها را بگشاید. قلب که گشوده شد می بیند که خانه اینجا نیست. قلب که گشوده شد حقّ را در هر خراب آبادی می بیند و از جامش می نوشد. آن گاه می بیند که این خرابه، آباد است.

روح باید بداند که بر زمین هیچ چیز ناحقّ نیست. نه بر زمین و نه هیچ جای دیگر. هیچ چیز حتی ذرّه ای، ذرّه ای ناعادلانه نیست. هر که به پیمان خود است. حتّی گیاهی که به شکم چارپایی فرو می شود و آن چارپایی که به مسلخ می برند که به شکم آدمی فرو شود. هر کدام بر سر پیمان خویشند. این وقف های بزرگ را هر کدام برای شکوفایی خویش از پیش پذیرفته اند.

بی احترامی بزرگی ست به قانون معنوی حیات اگر که تصوّر کنیم چیزی خطا رخ می دهد. همه چیز همان گونه است که باید باشد. وگرنه نبود. عشق چون حکمی نادیده در پس هر اراده ای جاری ست. تو عاشقانه ببین و همه چیز را همین گونه که هست بپذیر. آن گاه تغییر آغاز خواهد شد.

حلمی | کتاب روح

۰

سراپا جان سراپا نور باشید

سراپا جان سراپا نور باشید
سراپا موسقی و شور باشید
حضور حقّ چه باشد؟ جز شعف نیست
پیاله در کف از غم دور باشید

حلمی
Painting: Jacob's Ladder by William Blake 

۰

ز کجایم؟ چه کنم؟ وصف چه معنی گویم؟

دوبیتی حلمی

۰

به ارواح حماسه روح پیداست

به ارواح حماسه روح پیداست
بیا ای جان عاشق، او همین جاست

به ارواح دل خون خورده در زخم
ورای زخم ها دل پاک و زیباست

بیا ای خانه گم کرده، چه گردی
بیا در بزم ما حوری فریباست

به سویش رزمها هرچند در پیش
ورای رزمها جانش هویداست

بیا تا بر شوی از چرخ سنگین
تو را دارم یکی وصلی که بالاست

بیا این برگ های روشنی خوان
درون برگها آن راه غوغاست

درون برگها بی برگ گردی 
از این چرخی که نامردانه برپاست

بیا تقوا مکن این ره گران است
کُشد هر کس که در زندان تقواست

بیا حلمی تو را از یار بخشد
هجاهایی که بی رحمانه شیواست

هجاها را بخوان از خویش برخیز
برو آن سوی آنجایی که در جاست

۰

بر هر که بخواند این خط راز سلام

با نام خداوند پرآوازه ی جام
کز نور و صدا داد مرا جامه ی نام
 
زان حقّ هماره جان به پرواز برم
بیدار کنم مردم خاموش ظلام
 
ماهیّ ام و در چشمه ی دل رقص کنان
پروانه ام و شعله صفت، دام به دام

سرمایه ی درویشی خود خرج کنم
از برکت جام یار و زین باده ی خام

هر شب چو به معراج روم تا رخ دوست
صبحانه شراب تو زنم حسن ختام

نذر من دیوانه ی محتاج چه شد
زان باده که بردم از لب یار به کام؟

پیمانه کشم، از من دیوانه مپرس
زین گردش بی پایه و این نسخه ی عام

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست
بر هر که بخواند این خط راز سلام

حلمی که ز قسمت تو این جام گرفت
در حلقه ی مستان شد و پیوست به جام

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان