سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

چنین بازگشت خطیر

چنین بازگشت خطیر، تهوّری بی‌مثال می‌طلبید. آن دم لامکان که به زیر نظر کنی و خاک ببینی و خون و هیاهو، و هیچ از انسان در میانه نیست و هیچ از عشق. چنین عزم بی‌همتا که بازگردی و شانه به شانه‌ی سنگ و سگ و درخت و آفتاب - اگر به گرد پای ایشان برسی - چو خاک فروتن تن آسمانها رج زنی و از آسمانها فرشی برازنده‌ی زمینیان فرا آری. 

بازگردی که عشق تنها نماند. بازگردی که خداوند که در تمنّای اظهار خویش است از غلغله‌ی ذرّه‌ی جان تو کار کارستان کند. بازگردی به خانه‌ی ضحاکان - لانه‏‌ی ماران. بازگردی به جان آخته از عشق و دهان آکنده از واژه. 

پرسید بازمی‌گردی؟
پیش‌تر بازگشته بودم. 

حلمی | کتاب اخگران
چنین بازگشت خطیر | کتاب اخگران | حلمی
۰

بازمی‌گردم به زمین

از ارتفاعاتی بسیار خطیر بازمی‌گردم. بازمی‌گردم به زمین. تا به حال اینجا نبوده‌ام، دست‌کم این زندگی را هرگز اینجا نبوده‌ام. بازمی‌گردم از روح، و بازمی‌گردم از خدا به روی زمین، و به درون انسان. بازمی‌گردم انسان را تازه کنم و خدا را بر زمین بالاتر برم.

خدا خطیر است، سخن خطیر است، زمین خطیر است و راه خطیر است. بازمی‌گردم تا خطیر را به شیوه‌ای نو بزی‌ام. فنا شدم تا بقا یابم.

خداوندگارا!  پشت و پناهم باش. باز‌می‌گردم به روی زمین.
به چنین کار خطیر لعبتی از نادرلعبتان خویش سویم روان کردی.
حال به زمین، و به درون انسان بازمی‌گردم.
با خود هدیه‌های خدایی، هدیه‌های آزادی آورده‎ام.

حلمی | کتاب آزادی
به زمین بازمی‌گردم | کتاب آزادی | حلمی
۰

خون سرخ انار؛ آواز بازگشت

The Color of Pomegranates | Sayat Nova

به عمق تاریخ رفتن و خویش را بازشناختن؛ خویش را یابیدن، و در امتداد خویش برخاستن و بال گشودن. در خون خویش غلتیدن و از خون خویش برخاستن، چو ترانه‌ای ناگاه، چو شاهینی بی‌زمین. کلمه! ای تپش جاویدان! ای خون سرخ انار!‌ از تو هرگز بازنایستادم، و این بار به تقدیری خوش‌تر، خموش‌تر، پرخروش‌تر باز می‌گردم.


آواز بازگشت، اگرکه سرزمین نور آغوش بگشاید، و به کلبه‌ای و لقمه‌ای نان و شراب، خادم کوچک خویش به جان پذیرا شود. پیمان دل به جا آوردم و خانه‌ی دیوان فروسوزاندم و حال به منزل خویش ترانه‌ها نو کنم و وصل‌ها تازه کنم. 


حلمی | هنر و معنویت

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان