سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

هنگامه‌ی تحویل،‌ فانوس انتقال

از آسمان باد تبدّل می‌وزد. هنگامه‌ی تحویل است و خموشان با فانوس انتقال در شب تیره می‌گردند. هنگامه‌ی دستها در دستها، و آغوشهای تنگ، و بوسه‌های نور و فروریختن حجاب ظلمت. 


هنگامه‌ی تعویض جامه‌ها، بیداری روح در جسم و از این مردگی برخاستن. چنان بر صحنه است و چنین در کار! سرانجام عرق مردان دل ثمر می‌دهد و عقیده شرمسار تاریخ پست خویش نفس آخر خواهد کشید و حقیقت از خاکستر برخواهد خاست. 


هنگامه‌ی تغییر است
و خموشان 
با فانوس‌ انتقال
در شب تیره می‌گردند.


حلمی | هنر و معنویت

هنگامه‌ی تغییر، فانوس انتقال | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی:‌ MAA - Elasia

۰

صاحبِ دل عابر بی‌ادّعا

صاحبِ دل عابر بی‌ادّعا
نیست چو کوران سر صحن دعا
مجری روح است درون جهان
بارش عشق است میان شما

حلمی

صاحبِ دل عابر بی‌ادّعا | رباعیات حلمی

۰

بگشای پر! بالنده شو!

بگشای پر! بالنده شو!
پرّنده شو! بارنده شو!


عقل هراس‌آلود را
از خویش وا کن، زنده شو!


امروز روز تازه‌ایست
بگشای جانت، خنده شو!


جوینده بودی قرنها
امروز را یابنده شو!


امروز را بیدار باش
بر خفته‌ها تازنده شو!


از خوابهایت یاد آر
اندوهها را رنده شو!


طرح نویی اندیشه کن
بر تازه‌ها یک‌دنده شو!


از چرخ‌خواری دست کش
حلمی! خداخوارنده شو!

بگشای پر! بالنده شو! | غزلیات حلمی

۰

قماربازانم آرزوست

عجیب آنکه بسیار در ظلمت‌ماندگان ادّعای نور می‌کنند. نوردیدگان کم‌شمار و خاموش‌اند.


نشخوارکنندگان بسیارند در ادّعای سکوت، مشهوران نان‌درآور از جهل توده‌ها و شبیه‌بازان هر سو، و خاموشان بی‌ادّعا از دستان ابتذال آگاهی انسانی بس دور و بعید. به جستجویشان باید از همه چیز دست کشید و به وصالشان باید تمام هستی خویش باخت و به شنیدن سخنانشان باید گوشها بر تمام سخنان بست. قماربازان بس بعید و کم‌شمارند. قماربازانم آرزوست. 


حلمی | کتاب لامکان

قماربازانم آرزوست |‌ کتاب لامکان

موسیقی:‌ Albinoni - Oboe Concerto #2 in D Minor Op. 9

۰

شعبده‌های فلسفی‌

هر چه که بینم از جهان
قصّه‌ی موجی و کفی‌ست
این همه جنگ و قیل و قال
شعبده‌های فلسفی‌ست

حلمی

شعبده های فلسفی | دوبیتی های حلمی

موسیقی: Max Richter - Finale

۰

بازیده‌ی عشق از جهانی بهتر

بازیده‌ی عشق از جهانی بهتر
بربسته دو چشم کاردانی بهتر
بیرون‌شده از مدار یاری خوشتر
از خویش‌گسسته راهبانی بهتر

حلمی

بازیده‌ی عشق از جهانی بهتر | رباعیات حلمی

موسیقی: [Elskavon - Release [Ambient Music

۰

مهدی تویی

کوتاهی و بلندی از توست، در برون پستی و بلندی خویش می‌بینی. خواب از تو و بیداری از توست. هوا از توست، جغرافیا از توست، حاکم نادان تو و مردم دانا از توست. راه از میان قلب تو آغاز می‌شود و آب از چاه زنخدان توست. 


سامان تویی و خرابات تو. شور تویی و شار تو. سر چون فرو می‌آید آن خوف از توست و جان چو برمی‌خیزد آن ذرّه‌ی جسور توست. ضرب از توست و آهنگ از توست. چنگ از تو و جنگ از تو.


تاریخ تویی و عیسی بر چارمیخ تویی. موسی در گذر از نیل تویی و بنی اسرائیل تویی. محمّد تویی و قرآن از توست. دیروز تو بودی، امروز تویی و فردا همه از سینه‌ی توست. تویی که شمشیر بیداری از ظلمت خویش برون کشیده بر خویش ظهور خواهی کرد. مهدی تویی و آخرالزّمان تویی و عصر نو از توست. 


حلمی | کتاب لامکان

مهدی تویی |‌ کتاب لامکان

موسیقی: تبرا - نور

۰

ای دوست رقصان گشته ای

ای دوست رقصان گشته ای 
فرمانبر جان گشته ای


در سوی طفلان بوده ای
در کوی جانان گشته ای


از بند خویشان رسته ای
آزاد و خندان گشته ای


صد تن بُدی و تک شدی
با عشق همسان گشته ای


بی باک و تازان همچو شیر
جفت عقابان گشته ای


از کفتری و کوتهی
رستی و تابان گشته ای


بودای اغما بوده ای
بیدار و غرّان گشته ای


صوفی دنیا بوده ای
حالی به عرفان گشته ای


زهد و نما و رنگ را 
کشتی و پنهان گشته ای


از حلقه های عقل دون
جستی به ایوان گشته ای


برپا شدی صد مرحبا
آنسوی کیهان گشته ای


رقصان شدی صد آفرین
در روح جنبان گشته ای


گفتند خامی، راه نیست
پختی و بریان گشته ای


حالی که در کوی دلی
شایسته ی آن گشته ای


حلمی سرای عشق را
زیبنده دربان گشته ای

ای دوست رقصان گشته ای | غزلیات حلمی

۰

چون زمان شنیدن شد..

چون زمان شنیدن شد
هیچ کس نمی تواند بگریزد
حتّی اگر در اعماق تاریک ترین غارهای درون پنهان شود
و چون زمان دیدن شد
حتّی اگر چشمها بیرون از کاسه
نور خواهد تابید 
و جان به تماشا 
بی سر و بی دست و پا
به رقص خواهد خاست.

حلمی | کتاب لامکان


تابلو: برج بابل از سمی چارنین

۰

یادآوری معنوی

حال میلیونها سال گذشته است. عقلا و فلاسفه طفلان نوپای خلقت اند، و سالکان عشق گامهای بلند خویش برمی دارند. بر سالکان عشق نیز هنوز بسیار گامها و چرخه هاست، لیکن چون نام عشق بر زبان می رانند و جام عشق می نوشند، به جرگه ی نجات یافتگان و سعادتمندان راه ابدی راه یافته اند. سالکان عشق، این خوانده شدگان، سرانجام از دام بیرون خواهند جست. 


حال میلیونها سال گذشته است. همه چیز به یاد آورده می شود و همه چیز باید از خاطر زدوده شود. کان در گیاه متولّد می شود، گیاه در حیوان، حیوان در انسان، و انسان در روح. همه چیز بالا می خیزد. کار را آن می کند که در گام بلند خویش استوار بماند. حرف از یاد خواهد رفت، زبان فراموش خواهد شد، خاطرات رنگ خواهند باخت و جسم اصلیت خویش را خواهد بازید، چرا که آن را اصلیتی نیست و اصلیت تنها از آن روح است. خاموشی خواهد وزید و سخن از رحم خاموشی بیرون خواهد خزید. 


نقطه ای بر انتهای یک تکامل و کلمه ای بر سر سطر. پلّکان تا بی نهایت بالا می رود و هرگز هیچ پایانی نخواهد بود تا آن روز که طومار پیچیده شود. آنجا نیز پایانی نخواهد بود، چرا که جایی نخواهد بود و زمانی، و آنجا را که جا و زمان نیست، پایانی نیز نیست. آنجا تنها جان است، جان را پایان نیست. آری عشق جاودانه است. میلیونها سال گذشته است، میلیونها نیز خواهد گذشت. به پایان خواهد رسید و آغاز خواهد شد. تنها عاشق از چرخ رسته است. 


خاموش باش، تعجیل مکن، مَسِتا! خود را مفریب و برده ی هیچ راه مباش. رهرو باش! باز از نو از پس هزاره ها بشنو: خود را بشناس! همه چیز را به عزم چیز بالاتر پشت سر بگذار. اگر عالِمی، بالا بیا، دینداری، بالا بیا، فیلسوفی، بالا بیا! عاشقی، بالا بیا، بالاتر! حرکت مکن، بجنب! راه را پیدا کن، راه بشناس. در راه خودت را وقف کن. تنها یک کار کن، چه بهتر که آن یک کار شناخت تو باشد. دنیا را بشناس و آنگاه فراموش کن. فراموشش کن تا در خاطر خدا به یاد آورده شوی. 


به یاد آر:
تو روحی،
فرزند خدا.


حلمی | کتاب لامکان

۰

بیدار که روز دیگری تابیده ست

بیدار که روز دیگری تابیده ست
شهزاده ی عشق خواب دیگر دیده ست
زان سوی فلک که مردمانش سازند
موسیقی رب العالمین باریده ست
حلمی

۰

خفتگان در حجابها گم شده اند

خفتگان در حجابها گم شده اند، عشق را گم کرده اند، خدا را گم کرده اند. خود را از خود پوشانده اند، خود را از خدا پوشانده اند. حال آنکه با نفس خویش بی پرده اند، با خشم بی پرده اند، با حسرت و حسد و نفاق بی پرده اند. آن متجاوزان ایشان را هر شب و روز ایستانده و خوابانده و در روشنی روز و در تاریکی شب می درند و آن متجاوزان ایشان را در حجابهای نفس می درند و این خفتگان با نقاب ها می رقصند و در حجابها گم شده اند و با درندگان خویش خو کرده اند.


ای گمشدگان! پیدا شوید و بر متجاوزان خویش قیام کنید. ای آدمی! ای بدبخت! با نفس خویش بجنگ، با آن که در هنگام سجود بر شانه هایت چون اژدها شعله کش است و تو می پنداری خلق را به راه می آوری و شیطان قهقهه می زند و به خدا می گوید که من این را به راه خود آورده ام و این کار من می کند و می پندارد کار تو می کند و این عهد من است که به جا آورده ام، پس من با تو استوار بوده ام، حال آن که این آدمی، این منافق، به نام تو کار مرا می کند، پس تو باخته ای. 


و خداوند سخن نمی گوید و انسان را در جهل خویش و در حجابهای ظلمانی خویش و با شیاطین خویش تنها می گذارد تا دریده شود، تا از بیرون و درون، و در همه سو با حجابهایش برقصد، بخندد و خوش باشد و دیگران را نیز دعوت کند به جهالت خونبار خویش و هرگز نفهمد که منظور از حجابها چه بوده است و هرگز از اشارتها برنخیزد و عزم ماه و معنا نکند و هرگز از آیه ها و نشانه ها دروازه ها نگشاید و بر خاک پست قدم از قدم برندارد و عزم آسمانها نکند.


ای آدمی! بیدار شو
ای احمق! با نفس خود بجنگ.


حلمی | کتاب لامکان


۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان