سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

روح تنها خدا بداند..

آن عثمانی را زیسته بودم. آن خفته‌ی خراب بی‌همه‌چیز را که امروز چنین به نویی غمزه می‌کند. آن شیطانی را در بهترین حالش زیسته بودم و در بهترین حالش حکم رانده بودم. امروز که خر نشاشدش.

 باری آن تاریکی و آن بطالت را تا اوجش زیسته بودم که امروز چنین حضیض‌اش می‌بینم، چنانکه این پست را که امروز در آنم. ظلمت را تا انتهاش زیستم که امروز نورم. خفگی را به غایت می‌دانم که امروز موسیقی‌ام.

این اوج و حضیض‌ها، این بالا و فرودها، خاصیت زمان‌اند، عارضه و پدیده‌اند. اینها را چشم روح نبیند و گوش روح نشنود. روح تنها خدا بداند، نور بداند و موسیقی.

حلمی | کتاب آزادی
روح تنها خدا بداند.. | کتاب آزادی | حلمی
۰

ای ماه‌گرفته راه پیداست

ای ماه‌گرفته راه پیداست
ای روح بیا که راه اینجاست
عقل ارچه دو صد ستاره دارد
عشق است که خاصه راه‌‌پیماست

حلمی

ای ماه‌گرفته راه پیداست | رباعیات حلمی

۰

به سوی راه برخاستن

به سوی راه برخاستن، در حالیکه تمام راهها بسته است. مپنداشتنِ خویش بر حق، و خویش را در حق، به سوی حق جُستن. 


بی‌تردید راه گشوده می‌شود؛ چرا که من و حق، با هم، در هم، به سوی هم برخاسته‌ایم.


حلمی | کتاب آزادی
به سوی راه برخاستن | کتاب آزادی | حلمی

۰

مردمان بیداری

این چشمها بسته‌‌‌اند، این جانها خوابند. مپندارید آن چشمها بسته‌اند، مپندارید آن جانها خوابند. این مردمان در غفلت‌اند، مپندارید آن مردمان در غفلت‌اند. آن مردمان جز بیداری نمی‌دانند.


تیغ‌ها - که همه برکت‌اند - بر جسم و ذهن و روان مظلومان فرود می‌آیند و جانها از طاق تن بیرون می‌کشند؛ جانها، از تن خسته‌ی برنشسته در جای ناخجسته. آن تیغ‌ها؛ تیغ‌های مستکبران، بر آنها که عشق را دوست می‌دارند، و نه هنوز عاشق‌اند و نه هنوز سرّ عشق می‌دانند. باری تیغ‌ها برکت‌اند، که این جانهای خام از چنین دوزخ‌ها برهانند و بر سر جای جانِ خویش بنشانند، تا رازها بدانند، عشق بیاموزند و غمزه‌ی خاموشی پاس دارند.


حلمی | کتاب آزادی

مردمان بیداری | کتاب آزادی | حلمی

۰

سخن نو گفتمت، این نو نثارت

چه‌سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟
به راه دل چه پوچی شد هزارت


خوشی با درد و خونی با دل خوش
میان دشمنان پرشمارت


برو ای دل مباش این‌سان پریشان
به سر آید شبان انتظارت


حریفی طعنه‌ای زد پشت سر دوش
شنیدم، حال پند آشکارت:  


مزن صوفی دم از عشق و خمش باش
که بوی نم دهد حرف قصارت


جهان نو گشت و حق نو گشت و حقدار
و لیکن تو خوشی با خشکبارت


ز بس قاطی زدی هر کهنه و نو
که قاطی شد نوار هشت و چارت


چو نو آمد دگر هر کهنه نسخ است
سخن نو گفتمت، این نو نثارت


زبان از صحبت حق آتشین است
تو با سردان خوشی، این نیست کارت


خمش حلمی دگر وقت سفر شد
برو سوی نگار برکنارت  

چه‌سانی دل؟ خوشی با روزگارت؟ | غزلیات حلمی

۰

تنها عصمت، تنها عظمت

تنها عصمت این است: جرأت خطا کردن، و جرأت گذر کردن از خطا.
تنها عظمت این است.


حلمی | کتاب آزادی

تنها عصمت، تنها عظمت | کتاب آزادی | حلمی

۰

به تلنگرهای سخت..

به تلنگرهای سخت جان می‌خیزانی ای عشق. تو بگو مگر ما خیزرانیم؟ حرفهای تلخ در دهان ما می‌گذاری و حرفهای شیرین. حرفهای شیرین، شیرینی‌های جان دیگران بیفزاید، و حرفهای تلخ جان ما به آتش کشد و ما را در آتش تو بسوزاند و پرّ و بال دهد.

 
تلخی می‌کنی ای عشق با ما، و شیرینی با دیگران. ما؛ ناچیزان زمین، بزرگان خدا؛ بزرگان کوچک تو. بهر آزاد ساختن جانهای لطیف از چنگالهای پلشت، ما را به خاک و خون می‌کشی و ضربات خویش چه بزرگوارانه عطا می‌کنی! رنج‌های عالمیان لقمه می‌کنی و یکی‌یکی دهان ما می‌گذاری. خواب از چشمهامان می‌زدایی تا کار تو کنیم. 


چو ماه لب به خنده می‌گشاید:
خوشی ای دوست با بازی‌هایی که عشق با تو می‌کند؟
: خوشم ای ماه، ای نازنین! به خنده‌های تو ماه خوشم.


حلمی | کتاب آزادی
به تلنگرهای سخت | کتاب آزادی | حلمی
۰

غم عشق پریشانه چه بشکن‌بشکنی دارد

شنو آواز پیمانه چه بشکن‌بشکنی دارد
دل مخمور دیوانه چه بشکن‌بشکنی دارد


شب هجرست و لیکن غم ز دست باده رقصانست
غم عشق پریشانه چه بشکن‌بشکنی دارد


سخن نو گشت و بیماران دوای کهنه می‌جویند
ستون و تخت ویرانه چه بشکن‌بشکنی دارد


حدیث عقل می‌خواند فقیهی در سرای ما
صراط مهر و پیشانه چه بشکن‌بشکنی دارد


حدیث عشق می‌گویم مگر بشنید و یاری دید
که در این کنج میخانه چه بشکن‌بشکنی دارد


یقین دارم که روزی دل ز چنگ دیو بردارد
ببیند روح مستانه چه بشکن‌بشکنی دارد


به حلمی گفت و رقصان شد به گرد خویش جانانه
عجب این یار دردانه چه بشکن‌بشکنی دارد

شنو آواز پیمانه چه بشکن‌بشکنی دارد | غزلیات حلمی

۰

در مسیر دلبخواه دیگران

در مسیر دلبخواه دیگران 
من نگشتم تا بگردم این و آن


از ره دلخواه خود بالیده‌ام
تا رسیدم برّ و بالای شهان


جان ز بحر روزن سوزن گذشت
طالع بیدار اقیانس‌وَشان


از تبار روشن اردی‌بهشت
ذرّه‌ای تابید از دریای جان


ذرّه‌ی تابان تویی و تار نیست
دیده در بیدارگاهان نهان


چشمه‌ساری از سر جان جاری است
چشم‌ها بربند و برکش بادبان


عمق شب، تاج سخن، کوه خموش
حلمی و این راه صعب بی‌کران

در مسیر دلبخواه دیگران | غزلیات حلمی

۰

با نام خداوند پرآوازه‌ی جام

با نام خداوند پرآوازه‌ی جام
کز نور و صدا داد مرا جامه‌ی نام
 
زان حقّ هماره جان به پرواز برم
بیدار کنم مردم خاموش ظلام
 
ماهیّ‌ام و در چشمه‌ی دل رقص‌کنان
پروانه‌ام و شعله‌صفت، دام‌به‌دام
 
سرمایه‌ی درویشی خود خرج کنم
از برکت جام یار و زین باده‌ی خام
 
هر شب چو به معراج روم تا رخ دوست
صبحانه شراب تو زنم حسن ختام
 
نذر من دیوانه‌ی محتاج چه شد
زان باده که بردم از لب یار به کام؟
 
پیمانه‌کشم، از من دیوانه مپرس
زین گردش بی‌پایه و این نسخه‌ی عام


رمزی و کلیدی به در و منزل ماست
بر هر که بخواند این خط راز سلام


حلمی که ز قسمت تو این جام گرفت
در حلقه‌ی مستان شد و پیوست به جام

با نام خداوند پرآوازه‌ی جام | غزلیات حلمی

۰

معراج لابازگشت

آن استاد من،‌ تمام جان من، پیر من، آنگاه و در آن دم و در آن زندگی، توانست به معراج لابازگشت رود، من چرا نروم؟ آن جوهر توانست جوهر خویش بازیابد،‌ من چرا نتوانم؟ آن «نازنین» چون توانست، آن «تمام دنیا»، من نیز بتوانم. 


هر دو هنوز بر زمین‌ایم،
روزی هر دو بر هیچ جا نخواهیم بود،
ما بی‌کسانِ در همه‌جایان.


حلمی | هنر و معنویت

من نیز بتوانم | هنر و معنویت |‌ حلمی

۰

کار از روش خفایی ماست

کار از روش خفایی ماست
بنهفتن پارسایی ماست


ما را ز برون چو خود ببینند
این حربه‌ی آشنایی ماست


خلق آمد‌ و‌ شد به خویش دارد
دل قاصد بی‌صدایی ماست


نازاده کجا توان بمیرد
خاموشی ما خدایی ماست


این خرقه ز بوی باده مست است
این مستی ما همایی ماست


جانم شرف شراب دارد
این جام به همنوایی ماست


آنی که فلک ز اِنس دزدید
در هیبت ناکجایی ماست


ای عظمت آرمیده برخیز
در خویش که راه غایی ماست


حلمی سخن ستاره بسرود
این قول و غزل رهایی ماست

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان