سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

آلوده منم..

این بوسه و آغوش است که ما را زنده نگاه داشته است. این شراب و موسیقی‌ست. این ذات شعف است. این رقص میان و قمر است که ما را زنده نگاه داشته است. این دُرد جان ماست و صافی نهان ماست و جام رحمت جانان ماست، و ما هرآیینه سرکشیده.

آلوده منم به بوسه‌ی مطهّر عشق،
و غرقه منم در آغوش نامنتهای شراب.

حلمی | کتاب آزادی

بوسه و آغوش | کتاب آزادی | حلمی

۰

برکت بوسه‌ای‌ست..

برکت بوسه‌ای‌ست به ناگاه از محبوبت. برکت نانی‌ست از عرق جان. برکت کلامی‌ست از سر مهر حقیقی. برکت عشقی نوست بر فرق میلادی نو. برکت این وصال است که در آسمان نقش بسته و بر زمین حجاب می‌درد.

برکت ستاره‌ای‌ست از شش سو گسترده تا بی‌نهایت. برکت خلاصه‌ی آسمان است بر زمین. برکت مجموع جانهاست در یک جان. برکت تن‌های تنهاست و این خورشیدی‌ست که در قلبم می‌تابد و همه‌ی عوالم را روشنی می‌دهد. برکت این موسیقی‌ست که بی ساز و بی دست و بی دهان به گوش می‌رسد.

برکت تویی ای آغوش‌گشوده
به ناگاه بر قلبم نازل‌شده.

حلمی | کتاب آزادی

برکت بوسه‌ای‌ست.. | کتاب آزادی | حلمی

۰

کارهای جانانه کنیم

به نام عشق و برای عشق چه کار کنیم؟ هر کار که از دستمان، هر کار که از جانمان بر می‌آید. جان در تن نشسته و جان از تن بر می‌آید که کار کند، برای عشق صلح کند، وصل دهد، وصال کند و پیکار کند. 

این جان جانانه است، از جانان است.
دوستان! کارهای جانانه کنیم. 

حلمی | کتاب آزادی
کارهای جانانه کنیم | کتاب آزادی | حلمی
۰

به گرد پات برسیم..

به گرد پات برسیم ای یار، کاری کن به گرد پات برسیم. در تنهایی خویش تکیده، از تنهایی خویش روییده، کاری کن به گرد پات برسیم. تو که در آستانه‌ی عزیمتی، تو که در آستانه‌ی عروجی تازه‌ای، کاری کن به گرد پات برسیم. 

آه ستارگان را ببین هر سو پیرامونم به رقص‌اند، آه موسیقی را بشنو در گوش جانم! آه این زیبایی بی‌حد را ببین. من چگونه قدر بدانم و چگونه پاس دارم؟ آه ای یار، کاری کن به گرد پات برسیم.

حلمی | کتاب آزادی
به گرد پای یار | کتاب آزادی | حلمی
۰

عشق یعنی همین!

می‌گویم: من سخت مهمل می‌بافم و به جِد چرند می‌گویم! می‌خندد. می‌گویم: من عجیب هیچ نمی‌دانم و عمیق نادانم! قهقهه می‌زند. می‌گویم جاهلم! می‌رقصد. می‌گویم ناقصم! زیر آواز می‌زند.


ناگاه می‌ایستد،
روی ترش می‌کند و می‌گوید:
عشق یعنی همین! 


حلمی | کتاب آزادی
عشق یعنی همین | کتاب آزادی | حلمی
۰

تو مغرب مشرق‌وشی

تو مغرب مشرق‌وشی، تو خوابگاه آتشی
تو آسمانی بر زمین، خورشید اقیانس‌کشی
تو مست هشیاری‌دهی، درویش پنهانی‌شهی
بر این شب دیرین مهی، صرّاف جان بی‌غشی

حلمی

تو مغرب مشرق‌وشی | اشعار حلمی

موسیقی: Emancipator - Time For Space

۰

جهان تازه‌ای خلق می‌کنم

همه‌ی آنچه در بیرون می‌‌بینم، چشم می‌بندم و در حافظه‌ی الهی خویش پاک می‌کنم، و بر صحنه‌ی چشمان بسته، جهان تازه‌ای خلق می‌کنم. همه‌ی این‌ها را که نمی‌خواهم، به جوب خدا می‌ریزم، و همه‌ی آنچه می‌خواهم- زیبا و رعنا و پرآوا - بر قلب خویش فرامی‌خوانم و از قلب خویش در تمام عالم روان می‌کنم. 

امروز اینجا چشم می‌بندم و می‌گذرم، 
فردا باد رویاهای مرا بر شما خواهد وزید.

حلمی | هنر و معنویت
جهان تازه‌ای خلق می‌کنم | هنر و معنویت |‌ حلمی
۰

«مثنوی راه آزادی»

ما به خاموشی زبان بگشوده‌ایم
تو مپنداری دمی آسوده‌ایم


فقر ما از ثروت شاهان سر است
عقل خاصان عشق را فرمانبر است


عشق گوید تو بزی یعنی بمیر
عشق گوید رو به بالا، افت زیر


رمز عاشق درنیابد جان خام
آزمونها سخت و هر سو هست دام


عشق گر خوش داردت اشک و غمان
تو مزن آن خنده‌های احمقان


عشق با شادی و غم بیگانه است
او شعف خواهد که آن دردانه است


چیست این خواب و کسادی ای رفیق؟
پس شعف می‌جو نه شادی ای رفیق


چون شعف از جان به خود جوشنده است
شادی و غم لیک دنیابنده است


شادی و غم را بزن بر چوب خشک
آتشش می‌زن که زارد بوی مشک 


عقل گر گوید بگو انکار عشق
عقل را برپای کن بر دار عشق


دام چپ یک سو و هم یک دامْ راست
هر دو را کوتاه گویم: بر هواست


طفل دنیا هر دو پستان را مکید
زهر خورد و زار گشت و زخم دید


تا نهایت آن که پخت از این دویی
سرکشید آن سوی بام بی‌سویی


علم را جویید و ترسش چیره شد
دین بپویید و جهانش تیره شد


فلسفی شد تا بجوید چاره‌ها
چاره‌ها، بیچاره‌ها، خمپاره‌ها


خیر و شر را هر زمان یک رو گرفت
هر زمان او جانب یک سو گرفت


یک زمان خیری بُد و شر می‌ستود
یک زمان شر بود و خیری می‌نمود


عاقبت خود را نمود این طفل زار
در ره خودکامگان عقل پار


در چنین زاریدنی از خیر و شر
عاقبت جان‌سوخته گیرد خبر


عاقبت راهی شود در سوی راه
زائر دل خوانده گردد سوی ماه


از مکان پرّان به سوی لامکان
بشنود از گوش پنهان این اذان:


اندرون آ، حال وقت دیگر است
آن سری بودی و نوبت این سر است


*


این سخن از نای پاک نیستی 
چون شنیدی عزم کن خود کیستی


راه آزادی بجو از خوابها
از نهیب کهنه‌ی محرابها


راه جانان جوی و هم جان وقف کن
در رهش جان را شتابان وقف کن


حلمی

مثنوی | راه آزادی | راه جانان | حلمی

۰

خبر داری زمین یک موی یار است؟

خبر داری زمین یک موی یار است؟
عوالم سلسله گیسوی یار است؟
خبر داری که چون این حرف خوانی
گذارت بر سر ابروی یار است؟

حلمی

خبر داری زمین یک موی یار است؟ | رباعیات حلمی

نقاشی از جیک بادلی

۰

تو همه‌ای

همه افتادند که تو برخیزی. همه برخاستند که تو بنشینی. همه بال و پر از خویش کندند که تو بال و پر گیری. همه بال و پر رویاندند چون تو بی بال و پر شدی. همه دیدند چون تو از دیدن نظر برگرفتی، و همه ندیدند چون تنها تو دیدی. تنها تو هستی و هیچ‌کس جز تو نیست، و در این همگی تو نیستی، و تو همه‌ای.


آری، تو بگویی «نه»،
امّا تو همه‌ای.


حلمی | کتاب لامکان

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان