سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

کیفیت خورشید

«به من هیچ مربوط نیست که هیچ کس را روشن کنم.»


این سخن حق را به قلب خویش می‌دوزم و به خواب و از دنیا می‌روم، و با چنین حقیقت تابناکی از خواب و از  دنیا برمی‌خیزم.


روشنی، کیفیت خورشید است
چنانکه آزادی، کیفیت روح.


حلمی | کتاب آزادی
کیفیت خورشید | کتاب آزادی | حلمی
۰

حقیقت روی دیگر دارد اینجا

حقیقت روی دیگر دارد اینجا
سر و بازوی دیگر دارد اینجا


همان قلب و همان خنجر، همان زخم
ولی داروی دیگر دارد اینجا


نه چون هوهوی درویشان خودبین
که آن هوهوی دیگر دارد اینجا


همان چشم و چراغ باستانی‌ست
ولی سوسوی دیگر دارد اینجا


مه تابنده‌روی لامکانی
کمان‌ابروی دیگر دارد اینجا


به چوگان‌گردی افلاک گردون
سوار و گوی دیگر دارد اینجا


به صید خاص ارواح الهی
زرین‌گیسوی دیگر دارد اینجا


چه از ناز و نظر افسانه سازی؟
که آن شه خوی دیگر دارد اینجا


به حلمی گفت و از منظر برون شد
خدا را کوی دیگر دارد اینجا

حقیقت روی دیگر دارد اینجا | غزلیات حلمی

۰

حقیقت روح را باید دریافت

جز حقیقت خداوند و جز روح که بارقه‌ی خداست، همه چیز جهان بی‌ارزش، فرومایه و گذراست و توجّه بر هر آنچه که گذراست، عبث است. جهان زباله‌دان عظیمی‌ست که حقیقت روح در اعماق آن مدفون شده است. حقیقت روح را باید دریافت و باقی چیزها را به حال خود رها کرد.


هر چه بر صحنه‌ها درخشان به نظر می‌رسد، در درون پوسیده و تباه است. گنج‌ها در خرابات است و خرابات مثال از کنج‌های نکاویده و به دیدنیامده است. باید از دیدها محو شد، کنج‌ها را کاوید و گنج‌ها را جستجو کرد. کنج، ملاء خاص خداوند است، و یک رهروی حقیقت جز در چشم خداوند به دید نمی‌آید.


حلمی | کتاب لامکان

حقیقت روح را باید دریافت | کتاب لامکان | حلمی

۰

هنگامه‌ی تحویل،‌ فانوس انتقال

از آسمان باد تبدّل می‌وزد. هنگامه‌ی تحویل است و خموشان با فانوس انتقال در شب تیره می‌گردند. هنگامه‌ی دستها در دستها، و آغوشهای تنگ، و بوسه‌های نور و فروریختن حجاب ظلمت. 


هنگامه‌ی تعویض جامه‌ها، بیداری روح در جسم و از این مردگی برخاستن. چنان بر صحنه است و چنین در کار! سرانجام عرق مردان دل ثمر می‌دهد و عقیده شرمسار تاریخ پست خویش نفس آخر خواهد کشید و حقیقت از خاکستر برخواهد خاست. 


هنگامه‌ی تغییر است
و خموشان 
با فانوس‌ انتقال
در شب تیره می‌گردند.


حلمی | هنر و معنویت

هنگامه‌ی تغییر، فانوس انتقال | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی:‌ MAA - Elasia

۰

خوانده و رانده؛ به معبد زندگی

گریزان‌اند از حقیقت، چون به صورت دل بسته‌اند. گریزان‌اند از کلام خوشان، چون به اندوهگینان و به عارفان ظلمت دل بسته‌اند. از خویش گریزان‌اند، زین سبب است این همه به دیگران آویخته.


از موسیقی گریزان‌اند، چون به نواهای کهنه دل بسته‌اند. موسیقی نویی‌ست. از هنر گریزان‌اند، چون هنرْ تغییر مدام است، و از تغییر گریزان‌اند، چون تغییرْ رسم بی‌رسمان است. بی‌رسمی، رسم جسوران است. صوفیان هوایند و هوشان بی‌هوست.


به خود می‌خوانم و از خود وا می‌کنم. مپندار که به اینجا آمدی به خود آمدی. از اینجا نیز رانده شدی تا باری از زندگی تحفه‌هایی از تجربه برای خویش به کف آری، و آنها همه به کف زندگی باز پس دهی. باز خوانده خواهی شد و باز رانده، به هزار و صدهزار بار، تا آن بار که به خدمت و به افتادگی قدم در پیش نهی، به معبد زندگی. 


حلمی | هنر و معنویت

خوانده و رانده | به معبد زندگی | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Circassian Ensemble - Laparise

۰

قبله در تغییر است

جان عاشق در حماسه می‌زید. جبن نمی‌داند، عقل نمی‌خواند، هراس نمی‌شناسد، مرز نمی‌فهمد. جان عاشق روانه است، سکون نمی‌داند و سکنا نمی‌داند.


شریعت در تغییر است، طریقت در تبدیل است. معرفت خرد تابان دل است و حقیقت گرچه یکی‌ست ولیکن هماره در تحویل است. ادراک عاشقان در لحظه جاری است. آشیانه‌ی جان عاشقان خداست. عاشقان بادسوارانِ قلّه‌آشیان‌اند.


مغرب مشرق است و شمال جنوب. حقیقت بی‌جهات است و در هر لحظه از یک سو می‌دمد. قبله‌یاب، جان عاشق است. قبله در تغییر است و سوی حقیقی‌اش در جهت دل است.


حلمی | هنر و معنویت

قبله در تغییر است | هنر و معنویت |‌ حلمی

۰

آغوش حقیقت، بارهای عظیم

Hercules Holding The World

در خرابات نشستن، راندن و به خویش خواندن. این کجی‌ها راست کردن،‌ این دروغی‌های راست‌نمای تباه. آن تباهی‌ها آتش زدن و در دم آتشین خویش فرو دادن، و آنگاه برآوردن چون بالهای فرشتگان.


این ابلیسکان به ابلیسی خویش واگذاشتن، آن نکومردان به نکومردی خویش. تا شرّی و نکویی روزی هر دو از خویش ملول آیند و راه حقیقی بجویند. 


خسته و ملول و زار، آنگاه که روح به آستانه رسد، حقیقت کمر می‌شکند و غبار راه از پاهای تاول‌بسته می‌ستاند و مرهم می‌نهد و بر زخم‌ها بوسه می‌زند.


چون می‌روی حقیقت بدرقه‌ات می‌کند، و چون بازمی‌گردی به آغوشت می‌گیرد و بارهای عظیم خویش بر دوشت می‌نهد. این بار بادا تاب آری!


حلمی | هنر و معنویت

آغوش حقیقت، بارهای عظیم | هنر و معنویت | حلمی

موزیک ویدیو: Karl Jenkins - Adiemus

۰

چنین گفت عشق

Photo Manipulation by Akshay Naik

جان به حقایق نیاز دارد، نه به احکام. حکم هرچند برای طبع خام دواست، و فرمان گرچه برای عقل شفاست، لیکن برای قلب، حقیقت نوشداروست و بر جان تنها حقیقت رواست.


قلب، خون تازه می‌خواهد، نه خون مرده‌ی مردابها و خوابها و سرابها. آب باید از سرچشمه بجوشد. آب تازه، آب روح. آب عشق، آب نَفَس. جان عاشق، زندگی می‌خواهد، رقص می‌خواهد، تپندگی و تپیدن می‌خواهد، نه فقه، نه شر، نه قفس.


" قلب، آزادی می‌خواهد.
و آزادی آنِ من است،
و در دامان من است.
پس به سویم این مردگی‌ها بها کنید.
بمیرید و هنر زنده شدن فرا آموزید."
چنین گفت عشق.
با آن نگاه خیره،
آن چشمان خون.


حلمی | هنر و معنویت

۰

درخشیدن در تاریکی

دزد باشد، مشهور باشد،‌ ادّعای هر چه می‌خواهد بکند، معلّمی، معنویت، پیغمبری، روشنگری! آیین عوام پاس بدارد، بر ضرباهنگ نفس ایشان دم زند، موسیقی سست ایشان گوش کند، غمهای پست ایشان پاس دارد، نزد ایشان گرامی باشد. می‌خواهد دزد باشد، خائن باشد، باشد، امّا مشهور باشد، ادّعای هر چه می‌خواهد بکند. عوام این چنین دوست می‌دارند.


عوام ستارگان دروغین دوست می‌دارند، مبادا نزد ایشان بدرخشی که شعله‌ات کوتاه کنند. اگر می‌درخشی در نهان بدرخش، که ایشان را درخشش دشنام است. ایشان دزدان بددل و خوش‌زبان را دوست می‌دارند، جانهای حقیقی از ایشان در پرده‌اند، چنانکه حقیقت از ایشان، چراکه ایشان حقیقت را دوست نمی‌دارند و در حجاب غفلت خوش‌اند و حجابهای خویش را دوست می‌دارند. چراکه حجابْ نفس سرکش را امان است. و می ایشان را حرام است، چراکه آن خوی دیوانه‌شان عریان کند و هر نوع آزادی بر ایشان حرام است - جز علف، و خمودی در خویش -، مگر آن روز که از این ابلیسی و پستی بالا کشند. 


و ایشان تعارف را دوست می‌دارند، و سنّت را و دستگاه‌های پست و آوازهایش زشت را دوست می‌دارند و آن را اصیل می‌خوانند - چراکه تاریکی ایشان را اصالت است - و نفاق را دوست می‌دارند، چراکه اینها همه ایشان را به خلقْ دلفریب جلوه دهد و ایشان جلوه را دوست می‌دارند، و هرگز کس نیست به ایشان بگوید آن آوازها زوزه و عربده است و آن گوشه‌های تاریک جز پناهگاه خفّاشان نیست و چون یکی بر ایشان چنین بانگ زند گویند او دیوانه و بدخواه است، چون دیوانگی و بدخواهی خویش در او می‌بینند. 


پس خاموشی باشد لاجرم در خوابگاه دیوانگانْ حفاظ قلبهای تپنده و پرده‌ها رازدار جان عاشقان که در آتش رنج‌های عمیق خویش می‌رقصند و از خویش می‌کاهند و نور می‌بخشند و موسیقی می‌پاشند، و بدین اوقات الهی منّت‌گذار و وام‌دار کس و ناکس نیستند و کار خدا کنند، چراکه کار خدا ایشان را عشق است و آفتاب است و شعف بی‌انتها، و خدا ایشان را بس است.


حلمی | کتاب لامکان

درخشیدن در تاریکی | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Joachim Pastor - Otacon

۰

قماربازانم آرزوست

عجیب آنکه بسیار در ظلمت‌ماندگان ادّعای نور می‌کنند. نوردیدگان کم‌شمار و خاموش‌اند.


نشخوارکنندگان بسیارند در ادّعای سکوت، مشهوران نان‌درآور از جهل توده‌ها و شبیه‌بازان هر سو، و خاموشان بی‌ادّعا از دستان ابتذال آگاهی انسانی بس دور و بعید. به جستجویشان باید از همه چیز دست کشید و به وصالشان باید تمام هستی خویش باخت و به شنیدن سخنانشان باید گوشها بر تمام سخنان بست. قماربازان بس بعید و کم‌شمارند. قماربازانم آرزوست. 


حلمی | کتاب لامکان

قماربازانم آرزوست |‌ کتاب لامکان

موسیقی:‌ Albinoni - Oboe Concerto #2 in D Minor Op. 9

۰

چهره‌های حقیقت؛ آبی و سرخ

آنجا که حقیقت چهره‌ی لطف و خنده‌های خود می‌نمایاند و آنجا که حقیقت چهره‌ی قهر و خموشی. در هنگامه‌های تبدیل، در کوره‌های گداز، در راهروهای تطهیر.. چه بسیاران که بروند، چه اندکان که بمانند.


ضربان آبی حقیقت،
ضربان سرخ حقیقت.


حلمی | کتاب لامکان

چهره های حقیقت |‌ آبی و سرخ | کتاب لامکان

۰

فاصله‌ی دال و لام

فاصله‌ی هستی و حقیقت، فاصله‌ی عشق و هیچ. اگر می‌توانی این فاصله را پشت سر بگذار و در ما شو. عقل می‌گوید تو نمی‌توانی و دل می‌گوید کار جز توانستن نیست.‌


فاصله‌ی دال و لام،
اگر می‌توانی این دو حرف وصل کن و با ما شو.


حلمی | کتاب لامکان 
Painting Dramatic Personae by Qistina Khalidah
۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان