سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

تو هیچ مگو

هوشیاری مرگ است - آن هوشیاری چون این آدمی‌سیمایان زیستن -، و مستی زندگی‌ست، این چنین مستی در چنین دنیا  که گردن سگی در پیشگاه حق در آن از گردن آدمی بی‌نهایت بار افراشته‌‌تر است. 


سپیده‌دم سخن در تلخ‌ترین هنگامه‌ی نظاره؛ تن سست که جز کود نخواهد شد به جستجوی سود است و روح ناپدید که جز عود نیست بر این همه می‌نگرد،‌ می‌خندد و هیچ نمی‌گوید. 


تو هیچ مگو ای سفینه‌ی کتمان،
من می‌نشینم و لب می‌بندم؛
سخن می‌شرّد و بیکرانه می‌گیرد. 
نه کس سخن گفته، نه سخن کس شنفته. 


حلمی - کتاب اخگران
تو هیچ مگو | کتاب اخگران | حلمی
۰

خاموشی و تماشا

عبور از عمیق‌ترین راهروی تاریکی در پست‌ترین نشیب شب، به مشعلی فروزان از فرازناک‌ترین شعله‌ی سحرگاه. 


با تمام جان فریاد می‌دارم: ظلمت! ظلمت بیشتر! حالیا با تمام قوا! بتازید به سویم ای فرزندان تاریکی و از هیچ سلاح و سپاه کوتاهی نکنید!


از میان خیر و شر، هماره شر؛ چرا که آن خیرِ مماس نیز روزی شر است. 
از میان شر و شرتر، هماره شرتر؛ چرا که شروران هم‌آوایند. 
وانگاه والاترین انتخاب - هماره،‌ هر زمان، از ازل تا ابدالآباد عشق - :
بنشستن بر سر جای خویش، خاموشی و تماشا. 


که گفت خاموشی برترینِ نیکویی‌هاست،
که گفت تماشا والاترینِ کارهاست. 


حلمی - کتاب اخگران

خاموشی و تماشا | کتاب اخگران | حلمی

۰

سخن از کجاست؟

سخن از کجاست؟
از طبیعت است که سنگ می‌روید، 
از خداست که روح می‌زاید.


سخن از کجاست؟
از آسمان عدم، 
و از آفتابی‌ترین نقطه‌ی دم.


سخن از کجاست؟
از دختران بهار، 
و از آنان که ناگشوده عریان‌اند. 


حلمی  - کتاب اخگران

سخن از کجاست؟ | کتاب اخگران | حلمی

۰

چه باشد بعد از این؟..

چو بنشینی جهان گردد فراموش
ببندی چشم و بینی روح در نوش
به پا خیزی به راه دل به گاهی
چه باشد بعد از این؟ خاموش! خاموش!

حلمی

چو بنشینی جهان گردد فراموش | رباعیات حلمی

۰

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام
در سکوتی این چنین گم گشته‌ام
آری آری این چنین پیدا منم
چون که پنهانی به جانم کِشته‌ام

حلمی

با سکوتی مشتعل آغشته‌ام | رباعیات حلمی

۰

بیایند مرغان عشق..

بیایند سگان و گربگان، خران و گاوان و گوسفندان، طوطیان و قناریان و مرغان عشق حکومت زمین را به دست بگیرند، مگر کار و بار آدمی سامان گیرد. از انسان که دیدیم - این اصغر مخلوقات - هیچ برنیامد. مگر از عاشقان برآید، خاصه سگان. 


تو این را اهانت به خویش می‌دانی، ای نادان! خداوند تو را اهانت به خویش می‌داند. خداوند تو را که جز خود نمی‌بینی و به خویش و همسایه رحم نمی‌کنی اهانت مطلق به خویش می‌داند. تو که تنها هم‌کیش می‌شناسی و هم‌نژاد و هم‌مذهب و هم‌آیین، تو که انسان را تقسیم کرده‌ای و تفریق کرده‌ای، و جز خود و بلاهت خود هیچ نمی‌بینی؛ تو بر عالمیان اهانتی. تو تحریفی، جعلی و خسارتی. 


انسان سلاح می‌سازد، عاشق سپر. انسان عزا می‌سازد، عاشق موسیقی. انسان سخن می‌گوید، عاشق خاموشی. سگ می‌رقصد و گربه می‌خواند و پرنده آواز وصال سر می‌دهد، از آدمی امّا جز فریاد نفرت و عربده‌ی نخوت برنمی‌آید.


بیایند مرغان عشق 
و آن آوازِ هماره بخوانند.
از انسان، سخن 
و از عاشق، خموشی.


حلمی | کتاب آزادی

بیایند مرغان عشق.. | کتاب آزادی | حلمی

۰

طریق خامشان..

طریق خامشان طی کن
سلوک حرف لرزان است
میان چشمهای تو
طریقی سوی یزدان است

حلمی

طریق خامشان طی کن | دوبیتی | حلمی

۰

به خاموشی..

به خاموشی بگذار با هم سخن بگوییم،
خاموشی از هر سخنی سخن‌تر است.
به خاموشی هر یک در خویش بنشینیم،
و هر یک بی خویش با خویش سخن بگوییم؛
چون روح که با روح، خدا که با خدا.


حلمی | کتاب آزادی

به خاموشی | کتاب آزادی | حلمی

موسیقی: Gustavo Dudamel - Adagio for Strings, Op. 11

۰

کار از روش خفایی ماست

کار از روش خفایی ماست
بنهفتن پارسایی ماست


ما را ز برون چو خود ببینند
این حربه‌ی آشنایی ماست


خلق آمد‌ و‌ شد به خویش دارد
دل قاصد بی‌صدایی ماست


نازاده کجا توان بمیرد
خاموشی ما خدایی ماست


این خرقه ز بوی باده مست است
این مستی ما همایی ماست


جانم شرف شراب دارد
این جام به همنوایی ماست


آنی که فلک ز اِنس دزدید
در هیبت ناکجایی ماست


ای عظمت آرمیده برخیز
در خویش که راه غایی ماست


حلمی سخن ستاره بسرود
این قول و غزل رهایی ماست

۰

خاموشی سخن می‌گوید

همیشه خاموشی ارجح است. امّا آنگاه که سخن فرو می‌ریزد دیگر کسی نیست که خاموش بماند یا سخن بگوید؛ این خاموشی‌ست که لب به سخن گشوده.

حلمی

خاموشی سخن می‌گوید | هنر و معنویت | حلمی

۰

در عشق تو فروتنم

در عشق تو فروتنم، طلب مقامم نیست، هوای عامم نیست. در عشق تو خاموشم، شبم، عاشقم، کشتی‌ام، قایق‌ام. می‌برم و باز می‌گردانم. نفس خامم نیست.


نفس آتشین است، به درون می‌رود سینه می‌سوزاند و به برون حکومت‌ها واژگون می‌کند و بر می‌آرد. یکی دلّه می‌خواهد بماند، من ذلّه می‌گویم نه؛ وقت رفتن است. هر چند به جان دوستت می‌دارم.


ای به‌جان‌دوست‌داشته‌شدگان! وقت رفتن است. می‌بوسمتان و به حق وا می‌سپارمتان.


و هنر شما این است؛ 
وقت وداع، خاموشی، 
وقت آمدن، سپاس. 


حلمی | هنر و معنویت

در عشق تو فروتنم | هنر و معنویت | حلمی

۰

بر زمین خدا

بر زمین خدا باید به خرد، خاموشی و فروتنی راه رفت، نه به گردن‌کشی. گردن کشیده را می‌شکنند بالایان.

حلمی

بر زمین خدا | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی: Joseph Haydn - Farewell

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان