سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

کتاب خویشتن، ترانه‌ی خویشتن

روح ذرّه‌ی خلّاق خداست،‌ پس آنچه که می‌کند - آن روح که به روح رسیده است و خویشتن خویش را عریان کرده - خلّاقیت است. این راه به سوی خلّاق شدن است، و عاشقان خلّاقان بخشنده‌اند.


از کتاب می‌آغازد و در زندگی جریان می‌یابد. روح، کلمه‌ی خداوند، کلام خود را،‌ کتاب خود را می‌خواند. این سفر توست و آنگاه که باید قدم در راه کنی، از آز خاک و ناز کتاب بر خواهی خاست. 


و امّا کتاب همچنان گشوده است، و ترانه‌ی رویاها را پایانی نیست، لیکن حال تو کتاب خویشتن می‌خوانی، ترانه‌ی خویشتن ساز می‌کنی.


حلمی | هنر و معنویت

کتاب خویشتن، ترانه‌ی خویشتن | هنر و معنویت | حلمی

۰

خدا با توست؛ خلّاق شو

Denis Sarazhin

آسمان را تابیدن به پیمانه‌ی عشق، و زمین را از خون سرخ انار سیراب کردن، به پیمان نور. خورشید را در خویش جستن، و از خویش برون افکندن، و خواب را دیدن و با مضراب نواختن. از رویاها جامی شایسته‌ی سرمستی بهر مردمان هدیه آوردن. از اندوه روی برگرداندن و از ترس و عذاب، و زهد را به صلّابه‌ی وجد کشیدن. 


مست کن! آرام باش! بیندیش! بنگر! بیدار باش، با چشم دل. ظرف‌ات را بشناس، خودت را بشناس. بال‌هایت را تا آنجا که میسّر است بگشا، نه کم و نه افزون. خدا با توست، مهراس، خدا را در کنار خویش پیدا کن، به هر شکل ممکن و به هر جای میسّر؛ در آغوش یار، در میخانه، در بازار، در هنگامه‌ی آواز جغد در تاریکی و پرواز تیز عقاب در ارتفاعات روشن ناممکن. در جلگه و در ارتفاع، مهراس، خدا با توست و به انتظار توست تا از غیاب خویش به در آیی و ظهور کنی.


هنر کن، خدا را در کنار خویش بیاب، و به هر طریق ممکن به جهان جاری کن. خلّاق شو، تا خالق به خود راهت دهد. 


حلمی | هنر و معنویت 


موسیقی: Entheogenic - Pagan Dream Machine 
۰

بازگرداندن هدیه‌ها؛‌ تقدیم به زندگی

نه همیشه در میان جمع، نه همیشه به کناره. هنر گوش فرادادن به هرآنچه خوانده می‌شویم. هنر عشق را دریافتن و به شکلی که دوست می‌داریم به بیرون از خود جاری کردن. به شکلی خلّاق، نو، قائم‌به‌ذات و منحصربه‌فرد، چنان چون خود روح، چنان چون خود عشق. 


هنر را آن نمی‌کند که می‌بیند یا می‌شنود، هنر از آن اوست که دیده‌ها و شنیده‌ها وکشف‌ها و شهودها و دریافت‌ها را به شیوه‌ی خود، از پس وسعت تجربه‌های سخت و اعماق آزمونهای زندگی، به زندگی تقدیم می‌دارد. چنان سالکان و واصلین حقیقی زندگی که زندگی را از مجرای جان خویش به زندگی بازمی‌گردانند. 


باید چیزی آموخت، از سر عشق، کاری کرد بی‌منّت، نو، از ته دل. باید به راه افتاد، از درون، در بیرون. باید برخاست، در هر دو سو، و به هر شکلی که نیک می‌دانیم و به هر شیوه‌ای که می‌توانیم به زندگی هدیه دهیم. بسیار از زندگی ستانده‌ایم، حال وقت بازگرداندن هدیه‌هاست. حال زمانه‌ی بخشیدن است.


حلمی | هنر و معنویت

بازگرداندن هدیه‌ها، تقدیم به زندگی | هنر و معنویت | حلمی

۰

مثنوی راه عشق، راه خلّاقی

عشق ره خدمت و خلّاقی است
خدمت خلّاق ره باقی است


کس نتواند که به تقلید عشق
راه برد روح به تأیید عشق


روح یکی ذرّه‌ی قائم به ذات
روح سر هستی و اصل حیات


این که بگویند برو خود شناس
خودْ خود روح است ورای حواس


چون تو به خود کشف شوی در نهان
ذرّه‌ی خلّاق شوی در بیان


حق بکند کار خود از دست تو
حق بشود مست خود از مست تو


بین تو و حق نه دگر پرده‌ایست
کار حق و کار تو هر دو یکیست


عاقبت از ذکر لب و قیل و قال
ذرّه‌ی خلّاق شوی بی‌مثال


تو شبح توست برو خود بجو
خود تو بجو در ره حق کو به کو


چون که چو خود خاصه بیاید به دست
آنکْ حق و صحبت حق بی‌شکست


خود چو بیاید دگرت بی‌خودی
زان حقی و نفست هدهدی


ورنه تو و این ره تقلیدی‌ات
از ره حق آنچه که نشنیدی‌ات


در ره حق بر سر خود خیمه کن
هر چه ز من ریخت سرت قیمه کن


تا بشوی ذرّه‌ی پاک خدا
عشق ز دستان تو پرّد هوا


عشق شود شغل تو بی‌منّتی
بانگ زند حق که تو بی‌قیمتی


حلمی

مثنوی راه عشق، راه خلّاقی | حلمی

موسیقی: Philip Glass - Metamorphosis

۰

ذرّه‌ی خلّاق؛ تنها دلیران رسته‌اند

یک زندگی کامل در وقف تا تنها ذرّه‌ی خلّاق جسته شود. آنکس که بر پرده است به درون خواهد خزید، و آنکس که در پرده است به برون. همه چیز به قصد نو شدن است. سالک به کشف خود است تا در خود به استادی رسد و خلقت را در خود برپا کند، چرا که خالق متعال تنها یک خالق را در خود می‌پذیرد. 


می‌روند و باز می‌گردند، خالی می‌شوند و دوباره پر می‌شوند، می‌افتند و از نو برمی‌خیزند، ساکن می‌شوند و از نو به رقص می‌پیچند. نه عشق، نه عبادت، نه توسّل و نه مراقبه، ابتدا همه‌ی اینها، و سپس تنها ذرّه‌ی خلّاق جسته است.


تنها و تک، بی هیچ کس، حتّی آنگاه که خدا خود را به کنار می‌کشد تا تو خود را دریابی. اشکها و آهها و نعره‌ها، و سپس خنده‌های آرام در میانه‌ی طغیانها. موجی که هرگز فرو نمی‌نشیند، بلکه هر دم به فراتر می‌خیزد. سرانجام نه وصل و نه فراق؛ تنها دلیران رسته‌اند.


حلمی |‌ کتاب لامکان

تنها دلیران رسته‌اند | ذرّه‌ی خلّاق |‌ کتاب لامکان

موسیقی: Irfan - Peregrinatio

۰

مجرای آفرینندگی

برای آنکس که نمی‌خواهد درد آزادی را بکشد چه می‌توان کرد؟ برای آنکس که می‌خواهد متعلّقات هزاران‌ساله‌اش را با خویش نگاه دارد و در آن واحد از حقیقت دم زند - و چون چنین کند حقیقت از او بگریزد چرا که حقیقت زنده است و او مرده - و برای او که غمزه‌ی صلح و کمال کند و خنده‌ی دروغین زند - چرا که خنده‌ی حقیقی از درخشش چشمان پیداست و از چین رنجها و عمق مردمکان رازدار - و او را که وهم وصال کند و وهم فراق کند و در کتابها و خرابه‌ها سر فرو برده و خویش را تهی نتواند و لاف تهی بودن زند، چه می‌توان کرد؟ 


برای او که آزادی می‌خواهد، و بهایش را نمی‌خواهد بپردازد هیچ نمی‌توان کرد. برای او که معذور است حقیقت معذور است، چرا که او با عذرها مرده است و حقیقت بی عذرها زنده. 


آنکس را که جسارت از خود گذشتن است و همه‌ی خویش را به طَبَق تسلیم بردن - این بخشش حقیقی، بزرگترین بخشش - زندگی هزارباره می‌بخشد، خرد می‌بخشد، عشق می‌بخشد و بالاتر از همه خلّاقیت. چرا که خلّاقیت خود زندگی‌ست، و خلّاقیت خداگونگی ست. آنکس که خداگونه است ذرّه‌ی جنبان خلّاق هستی است و هر روز چیزی نو از او به عالم عرضه می‌شود. او عرصه‌ی پدیدآوردندگی ست، او محلّ عبور آفرینش است. 


خوش او را که کار خوشان را، خلّاقان را مجراست، امّا خوش‌تر او را که خود صحنه‌ی خلقت است و مجرای آفرینندگی‌. 


حلمی | کتاب لامکان

مجرای آفرینندگی |‌ کتاب لامکان |‌ حلمی
موسیقی: Bach - Cello Suite No. 2 in D minor

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان