سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

پیش از زیبایی

پیش از زیبایی،
مهم است که حقیقت باشد.
آنگاه زیباست.


حلمی - کتاب اخگران

زیبایی و حقیقت | کتاب اخگران | حلمی

۰

چقدر زیباست!

: چقدر زیباست!
: چه؟
: درخشش باده در جام.
: خداست.


حلمی - کتاب اخگران

چقدر زیباست! | کتاب اخگران | حلمی

۰

عشق معنای بودن..

عشق متّضاد عقل، آری. امّا عشق متّضاد عشق نیز هم. عشق، استوار و پایدار و ثابت‌قدم، آری. امّا عشق توفانی و آتشین و رقصان نیز هم. عشق معنای بودن، آری. امّا عشق نابودن نیز هم.

عشق از کف دادن، عشق به دست آوردن. عشق هجران و عشق وصال. عشق آنجا که بودم و نخواهم رسید، یعنی به آنجاتر سر کشم و آن‌چنان‌تر خواهم شد. عشق یعنی می‌خواستم به شمالِ غرب پر کشم، امروز به جنوبِ شرق رهسپارم.

عشق، این لحظه و این جا، آری. امّا عشق همه لحظات و همه جاها نیز هم. عشق در مکان، عشق لامکان نیز هم. عشق در زمان، عشق بی زمان نیز هم. همه چیز از عشق، همه چیز در عشق. همه چیز عشق.

حلمی | کتاب آزادی

عشق معنای بودن.. | کتاب آزادی | حلمی

۰

روزگار تکان‌دهنده..

بایست روزگار تکان‌دهنده می‌بود تا کلمات تکان‌دهنده دریابد. روزگار شل و بیهوده در خور کلام باطل است. و باز معمّای خداست این، که آیا روزگار توفانی کلام توفانی می‌زاید و یا از کلمه‌ی حق روزگار می‌خروشد؟ خاموشان دانند.

خاموشان سخن می‌گویند، در شب خورشید می‌دمد و در عدم باد می‌وزد. هستی بوته‌ی‌ بی‌ثمر است و نیستی درخت پرمیوه. بایست روزگار متناقض می‌بود تا حقیقت متناقض دریابد.

حلمی | کتاب آزادی

روزگار تکان‌دهنده، کلمات تکان‌دهنده | کتاب آزادی | حلمی

۰

باید عشق به جا آورده شود

باید عشق به جا آورده شود. اگر جان بخواهد، بخواهد. تن چه می‌خواهد؟ عشق را تن چه کار؟ تن را نگاه دار چنان، تا عشق به جا آری. 


جهان از کف دست چون دود بر می‌خیزد. ناآشنایی را خوش است. ناشناسی را شناختن خوش است. ندانسته را دانستن خوب است. خوب است؟ نه؛ درست است، مهرآمیز است و حقیقی. تنها ناآشنا حقیقت است. 


من شناس نمی‌شناسم. خاص نمی‌شناسم و عام نمی‌دانم. تنها آن به‌خود‌تپیده می‌دانم که از خویش فرو ریخته است. 


در خرابات می‌گذرم، از میان این دنیای خراب. انسان نمی‌خواهم، انسانِ برای خود. خدا می‌خواهم، هنر می‌خواهم، خلقت می‌خواهم. انسان را برای خدا، برای خلقت می‌خواهم. چرا که بر زمین پست باید عشق به جا آورده شود.


حلمی | هنر و معنویت

عشق این‌چنین کار می‌کند | هنر و معنویت | حلمی

۰

نسق کشیدن؛ یک از دو

حقیقت سخت است، بیانش سخت‌تر. بیان حقیقت، عمل به حقیقت است.

کتمان آسان است، دروغ آسان است، لاف آسان است و حرف آسان است. حرف را تا به عمل آوردن سخت است. کوه بر کاغذ نقش است، کوه بر زمین حقیقت است. این حقیقت سخت است.

سر در برف فرو می‌کنید و نمی‌بینید. گوشها پنبه می‌کنید و نمی‌شنوید. لیکن سخن می‌رانید چون دیوانگان ملول. قطع از خویش و قطع از عالم. پس فرو ریختن رواست. 

گفت کجاست و به چه کار آید؟ حرف چیست و حرف کجاست؟ باد هواست. علم چیست و فکر چیست و کلمه چه کند، چون بر صحنه تن‌نمایی کند و ریش و عبا بنماید. مفت و کذاست. 

من اینها نمی‌دانم. بر زمین چنین سران نمی‌دانم. حکمشان می‌رانم، پاداششان می‌دهم و شلّاقشان می‌زنم. چون عقل یکی نمی‌داند و دویی می‌پسندد. پس در یک دو می‌رانم و نسق یک از دو بر می‌کشم، چنانکه عرق ناب از کشمش ورمالیده.

حلمی | هنر و معنویت
حقیقت سخت است | هنر و معنویت | حلمی
۰

عشق بی‌زمان جاریست

هر کس به عقیده جان داد، بار دیگر به رقص برخیزد. هر کر آخر شنوا شود و هر کور آخر بینا. هر کس پوچ مرد، بار دیگر برخیزد تا پرمیوه بزید. هر خواب آخر بیدار شود. هر خشک‌کام، آخر لب تر کند و عالمی از مستی خویش بجنباند. هر بی‌هنر آخر گوهر خویش پیدا کند و به عالم بتاباند. 


از کلام محض بخار نخیزد، بخار از دل است. دل اگر زنده است، بی‌کلام نیز می‌جوشد و می‌جوشاند. عوالم از زنده‌دلان برپایند. تنها مستان دل با حق محشورند، زمین از ایشان چرخان است و محشر از ایشان در خروش. امروز و اینجا، فردا و آنجا، زمانی در کار نیست؛ عشق بی‌زمان جاریست.


حلمی | هنر و معنویت

عشق بی‌زمان جاریست | هنر و معنویت | حلمی

موسیقی:‌ Georgia Unforgettable Energy Of Freedom

۰

چهره‌های حقیقت؛ آبی و سرخ

آنجا که حقیقت چهره‌ی لطف و خنده‌های خود می‌نمایاند و آنجا که حقیقت چهره‌ی قهر و خموشی. در هنگامه‌های تبدیل، در کوره‌های گداز، در راهروهای تطهیر.. چه بسیاران که بروند، چه اندکان که بمانند.


ضربان آبی حقیقت،
ضربان سرخ حقیقت.


حلمی | کتاب لامکان

چهره های حقیقت |‌ آبی و سرخ | کتاب لامکان

۰

در خدمت حقیقت

هیچ‌ کس نمی‌تواند حقیقت را تبدیل به ایدئولوژی دلخواه خود کند و از آن ماهی دلخواه خود را بگیرد. هیچ فهم مشخّص و قالب‌بندی‌شده‌ای از «آن» وجود ندارد و هر کس «آن» را در مشت بسته نگاه دارد آن مشت از هم می‌پاشد و آن قالب فرو می‌ریزد. صرفاً با مجرا و محلّ عبور بودن می‌توان در خدمتش بود، در خدمتش زنده بود و زندگی بخشید.

حلمی | کتاب لامکان

درباره حقیقت | کتاب لامکان | حلمی

۰

محتاج حقیقت

محتاج حقیقت، محتاج زیستن است.

حلمی
۰

و خداوند می‌گوید..

آزادی دو گام دارد، از بند خویش و از بند خلق. آن خلق هم از خویش است. پس آزادی یک زنجیر دارد و آن خویش است و باید گسست. 

پیام برای دل دردمند است، برای خلق نیست. خلق مذهب خویش دارد و آن مذاهب هواست. پیام خدا برای سالک دل است، برای آنکه در آستانه ایستاده و می‌خواهد داخل شود و جسارت دخول می‌طلبد. 


حقیقت در هیچ کتاب نیست، حقیقت در قلب است. سکوت در قلب است و صدا در قلب است. و خداوند می‌گوید: «کتابها را ببند و به سوی من تهوّر کن.» 


حلمی |‌ کتاب لامکان

تهور کن | کتاب لامکان | حلمی

موسیقی: Martin Roth - An Analog Guy In A Digital World

۰

یگانه با دوگانگی؛ آگاهی کیهانی، سیمان ذهنی

جستجو هرگز پایان نمی پذیرد، چرا که جوینده، روح است و روح جاودان است و همواره در حرکت. هرگز یگانگی با هستی و فرو رفتن در اغمایی خلاصی بخش و ابدی آن چنان که معلّمین دروغین می آموزند وجود ندارد. سکون به معنی خلاصی و تسکین ابدی نیست و روح هرگز با چیزی یگانه نمی شود، حتّی با خدا. آنها که چنین می گویند می خواهند بشر خسته را لحظاتی از تقلّای پوچش آسوده کنند. هر چند این از چاله به چاه افتادن است.


گاهی یک توقّف، یک نفس عمیق، و سپس ادامه ی راه. جوینده باید بتواند از رخوت ذهنی و شادباشی وهم آلود خود را خلاص کند و هر گاه  وقت آن شد از مرحله ای که در آن احساس راحتی می کند عبور کند و تن به سختی های در پیش رو بدهد. او می داند که هرگز هیچ کمالی نیست که روح در آن ذوب شود و از دست همه چیز خلاص شود. هر چه بالاتر، کار بیشتر. هر چه آزادی بیشتر، مسئولیت سنگین تر. در روشهای انسانی این است، در روشهای الهی نیز همین است. در حقیقت روح در انسان، روشهای مشابهی را تمرین می کند.


سالک خبره می داند که آزادی هست، و آنچه پیش از آزادی هست، روح در بازی سایه هاست. سایه ها به اغما دلخوش اند و به وعده های دروغین و آسایش های ابدی. حال این چه با مرگ باشد و دیگر هیچ چیز، چه طلب بهشت باشد و چه کمالی که از انسان هیچ مسئولیتی نطلبد. معلّمین دروغین چنین وعده هایی می دهند. امّا حقیقت به کسی دروغ نمی گوید و وعده ی آسان نمی دهد و هرگز هیچ آزادی بی مسئولیتی را تصویر نمی کند. حقیقت، روح را به تلاطم دعوت می کند و روشهای آرامش در تلاطم را نیز می آموزد.


روح می تواند از انسان برخیزد و از هستی عبور کند. روح می تواند ذهن را مقیّد به اطاعت از خویش کند و او را خدمتگزار خویش سازد، چرا که ذهن باید برای مسئولیت های معنوی، چون خدمتکاری ورزیده، همواره آماده باشد. روح آزاد، از مسئولیت های پوچ و بیکاری های انسانی و اهداف اوهامی آزاد شده است، و برای او زمان به عهده گرفتن وظایف حقیقی در کارگاه هستی فرا رسیده است. 
با ذهن می توان لحظاتی، که حتّی قرنها به طول بیانجامد، یگانه شد، که این یگانگی با آگاهی ذهنی یا کیهانی ست. امّا این خدا نیست، و صادقانه باید گفت آگاهی ذهنی یا آگاهی کیهانی، ضدّ خداست. چرا که ذهن، ضدّ خداست و از قماش کیهان و عوالم دوگانه است، و روح از جنس خدا و عنصر خالص الوهیت است. بنابراین ذهن، ضدّ روح است. آنان که در ضد و در حقیقت با دوگانگی یگانه می شوند، و به وعده ی حالِ ذهنی و کیهانی معلّمین دروغین تسلیم می گردند، زمان بسیار طولانی در این سیمان ذهنی و کیهانی باقی خواهند ماند، تا روزی که اقبال ملاقات با معلّمی حقیقی دست دهد که به ایشان بگوید راه را بجویید و خود را خلاص کنید!


حلمی | کتاب لامکان

موسیقی: Márquez - Danzón № 2

۰
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان